گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بهار آمد و سبزه نو شد به جوها

عروسان بستان گشادند روها

گل کوزه بر شاخ می گوید اینک

که کوزه ز ما و ز مستان سبوها

چو گشت آبها شیشه گر گفت بلبل

قواریر من فضت قدروها

نگوید ز آزادگی هیچ سوسن

چو بلبل ز مستی کند گفت و گوها

ازین پس پیاله به کف خوبرویان

خرامنده بینی به لبهای جوها

به هر شاخ غنچه دهن باز کرده

ز خوبان فرو می خورد آرزوها

معطر ازان می کند گل چمن را

کش از نظم خسرو ذخیره ست بوها