گنجور

 
کمال خجندی

به باران کهن یاری نکردی

جفا کردی وفاداری نکردی

خورم گفتی غم تو تو بزی شاد

مرا غم کشت و غمخواری نکردی

دلم پیوسته میداری بر آتش

بمن زین بیش دلداری نکردی

دلا از ناله بلبل وصل گل یافت

چرا زاری بدین زاری نکردی

بچشم گرچه ماند از ظلم وخون ریز

که زیر طاق زنگاری نکردی

کسی در حال صحت خون کند کم

تو خود در عین بیماری نکردی

کمال آن چشم شوخ از خود میازار

چو هرگز مردم آزاری نکردی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صابر همدانی

اگر فکر دل زاری نکردی

بعمر خویشتن، کاری نکردی

تو را از روز آزادی چه حاصل؟

که رحمی بر گرفتاری نکردی

نچینی گل ز باغ زندگانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه