گنجور

 
کمال خجندی

ای رخت آیت حسن و دهنت لطف خدای

به حدیثی بگشای آن لب و لطفی بنمای

خانه تست دل و دیده ز باران سرشک

اگر این خانه چکد آب در آن خانه در آی

شد ز نظارگیان خانه همسایه خراب

به من با تو که فرمود که بر بام برآی

زاهد شهر بخشکیست ز چوبی کمتر

که چو نعلین نمالیده بروی آن کف پای

گفته بودی که شبی باده خورم با تو بیا

همچو پیمان من و وعده خود دیر میای

روز باران سرشکم مرو از خانه به باغ

که رود پای تو چون سرو فرو در گل و لای

بوستانیست سرای از گل آن روی کمال

به سرای آمدی ای بلبل خوشگو به سرای

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode