گنجور

 
کمال خجندی

روی او از زلف دیدن می‌توان

گل شب مهتابه چیدن می‌توان

گرچه زلف او ز سر تا پا جفاست

این جفا از وی کشیدن می‌توان

کشتی مرغی که باشد خانگی

گر به بام او پریدن میتوان

با لب او میوهٔ شیرین وصل

گر رسد وقتی رسیدن می‌توان

از دهانش جرعهٔ آب حیات

گر بقا باشد چشیدن می‌توان

دل به زخمی از تو ترک ناله گفت

وقت مرهم آرمیدن می‌توان

دید عکس جان در آن عارض کمال

با عکس گل در آب دیدن می‌توان