گنجور

 
کمال خجندی

گدای کوی ترا پادشاه میخوانند

چو راه یافته بر آن در براه میخوانند

کمر به خدمت تو هر که بست شاهانش

بقدر مرتبه صاحب کلام می خوانند

بر آستان تو درویش بی سر و پا را

سرانه ملک و اصحاب جاه میخوانند

خیال روی نو هر پارسا که قبله نساخت

همه عبادت او را گناه میخوانند

کسی که لوح دل از نقش غیر پاک نشست

بحشر نامه او را سیاه میخوانند

دلا رهی بحریم وصال جو باری

ترا چو محرم آن بارگاه میخوانند

مرید وپیر بسر رقص می کنند کمال

چو گفت های تو در خانقاه میخوانند