غم عشقت دل ما را همیشه شاد میدارد
چنین ملک خرابی را به ظلم آباد میدارد
مده تعلیم خون ریزی به تاز آن چشم جادو را
که خود را اندرین صنعت نوی استاد میدارد
مرا از گریه بیحد مترسانید ای باران
که گرگی اینچنین باران فراوان باد میدارد
ز خیل بندگان خود شمردی سرو بستانرا
که خود را چون غلامان فضول آزاد میدارد
بدور قامتت برکنده باد آن چشم گونه بین
که چون نرگس نظر بر سرو و بر شمشاد میدارد
به باد از خاک پای خود فرستم گفت پیک دل
دو چشم از راه مشتاقی به راه باد میدارد
کمال این درد را زان لب دوائی ممکنست اما
کجا شیرین بیغم را غم فرهاد می دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.