گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

شب سوی ما هوس آمدن است آن مه را

دیده‌ها پاک بروبید به مژگان ره را

تا تو بر گوشه نشینان گذری چشم و مژه

آب و جاروب زده صومعه و خانقه را

بچه منصوبه ندانیم بریمت به وثاق

تو شهی می نتوان برد به بازی شه را

جان ما بیش مسوزان چو بر آوردی خط

دود برخاست منه بر سر آتش که را

بی صلای سحری مرغ سحر بیدار است

حاجت بانگ زدن نیست دل آگه را

جوید از صحبت ما زاهد پر حیله گریز

طاقت پنجه شیران نبود روبه را

بر آن زلف که بادش شب ما کرد دراز

عاشقان دوست ندارند شب کوته را

گشت رنگین ز سخن دفتر اشعار کمال

گر به سرخی بنویسید و ایضا له را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode