گنجور

 
کمال خجندی

ترا رحمی به آن چشمان اگر باشد عجب باشد

مسلمانی به ترکستان اگر باشد عجب باشد

فقیهم توبه فرماید به شرع مصطفی از تو

ابوجهل اینچنین نادان اگر باشد عجب باشد

به روز هجر می‌جویم ترا گریان و می‌گویم

شب باران مه تابان اگر باشد عجب باشد

رخ رنگین ز مشتی خس بپوشیدی ولی خس را

نجات از آتش پنهان اگر باشد عجب باشد

گلی کز خاک ما روید به جای غنچه‌های او

از آن نازک به جز پیکان اگر باشد عجب باشد

شفای جان عاشق نیست الا شربت دردت

طبیبان را ازین درمان اگر باشد عجب باشد

کمال احسنت گو بردی به شیرین کاری از خسرو

چنین طوطی به هندستان اگر باشد عجب باشد