گنجور

 
کمال خجندی

امشب آن به به وثاق که فرو می آید

اگر به مهمان من آید چه نکو می آید

بنهم عود دل سوخته بر آتش شوق

گر بدانم که پری وار ببو می آید

دیده از دست نظر خون تو ریزد گویند

ظاهرا هر چه بگویند ازو می آید

حلقه حلقه دل احباب بهم بر زده است

مگر اینست که آن سلسله مو می آید

آنکه در صومعه میرفت با بریق وضو

از در میکده اینک به سپر می آید

زیر لب هرچه صراحی به قدح می گوید

در دل نازک از جمله فرو می آید

تا چها در سر آن غمزه مستت کمال

که سوی غمزدگان عربده جو می آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode