گنجور

 
کمال خجندی

عمریست که با او دل مسکین نگران است

ما در غم و او شادی جان دگران است

ای باد مبر خاک کف پاش به هر سو

کان روشنی دیده صاحب نظران است

تا بلبل و گل بافته بویت به گلستان

این نعره زنان از غم و آن جامه دران است

گر بر دل مجروح رسد نیر نو سهل است

این هم گذرد چون همه چیزی گذران است

دات نتوان گفت که بر سینه عذاب است

بارت نتوان گفته که بر دیده گران است

هم عمر به آخر شده و هم بسته به پایان

این راه مطلب را به کنار ونه کران است

گر ریختن خون کمال است مرادت

ما نیز بر آنیم که تیغ تو بران است

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
همام تبریزی

یاری که رخش قبله صاحب‌نظران است

چشم و دل مردم به جمالش نگران است

خواهم که ببوسم قدمش نیست مجالم

هر جا که نهم دیده سر تاجوران است

پیداست که از وصل تو حاصل چه توان یافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه