رخسار دلفروزت خورشید بیزوال است
پیداست مه که پنهان از شرم آن جمال است
آن رغ کشیده دامی گرد قمر که زلف است
وآن لب نهاده داغی بر جان ما که خال است
زینسان که چون میانت شد جسم ما خیالی
اکنون امید وصلی ما را به آن خیال است
چون زلف و عارض تو دور و تسلسل آمد
آن هر دو گر به بینند اهل نظر محال است
درد و غمت نشاید بر ما حرام کردن
کانعام پادشاهان درویش را حلال است
حد جواب سلطان نبود کمال ما را
در حضرت سلاطین رسم گدا سوال است
نقشی از آن جمال است در حسن مطلع ما
خود مقطعش چه گویم در غایت کمال است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.