گنجور

 
خیالی بخارایی

آنها که ز آیینهٔ دل زنگ زدودند

خود را به تو هر نوع که بودند نمودند

اهل نظر از آینهٔ وحدت از آن پیش

حیران تو بودند که موجود نبودند

تا چشم دل از غیر تماشای تو عشّاق

بستند، نقاب از رخِ مقصود گشودند

شک نیست که سودازدگان تا به ارادت

سودند سری بر قدمت در سر سودند

تا دل بربایند نمودند رخ خوب

خوبان به طریقی که نمودند ربودند

راهی به عدم جوی خیالی ز دهانش

بر رغم کسانی که گرفتار وجودند

 
 
 
میبدی

پرسید مرا دوست که آن قوم که بودند

کز خلق جهان گوی حقیقت بربودند

گفتم: چه نشان پرسی زان قوم که ایشان

خود را بخود از روی نمودن ننمودند

بر حاشیه دعوی هرگز نگذشتند

[...]

بیدل دهلوی

روزی که هوسها در اقبال گشودند

آخر همه رفتند به جایی که نبودند

زین باغ‌ گذشتند حریفان به ندامت

هر رنگ‌ که‌ گردید کفی بود که سودند

افسوس‌ که این قافله‌ها بعد فنا هم

[...]

یغمای جندقی

خود سنگدلی بین که به خونریز گشودند

صد دست و نسودند

صامت بروجردی

بعد از تو ز حق تو رعایت ننمودند

مردان مرا طعمه شمشیر نمودند

اموال مرا دست به تاراج گشودند

معجر ز سر زینب و کلثوم ربودند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه