گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خیالی بخارایی

گرچه بر اسب سلطنت شاهی و شاهزاده‌ای

تا به بساط عاشقی رخ ننهی پیاده‌ای

منع هوای دل مکن ای گل بوستان مرا

زآن که تو هم در این هوا عمر به باد داده‌ای

بیش مگو به مردمان راز من ای سرشک خون

چون سبب این گناه شد کز نظر او فتاده‌ای

از غم پای بستگی بیخبرند سرکشان

باز بدین صفت که تو دست جفا گشاده‌ای

تا به لطافت لبش دم زدی ای شراب ناب

از سخن تو روشنم گشت که نیک ساده‌ای

بار بکش خیالی و منّت تاج زر مکش

روز نخست این هوس چون که ز سر نهاده‌ای

 
sunny dark_mode