گنجور

 
خیالی بخارایی

ای دل به طریقی سوی زلفش اگر افتی

پرهیز از آن حلقه، مبادا که درافتی

زنهار چو من در قدمش سر نهم ای اشک

تو نیز روان آیی و در پا به سر افتی

ارباب نظر را ز تماشای رخ دوست

مانع تویی ای پرده خدایا که برافتی

من بعد من و رهگذر کوی تو تا حشر

باشد که به دام من از این رهگذر افتی

زاین بیش منه پای به روی من و اندیش

زآن دم که به ناگه چو سرشک از نظر افتی

زآن باده که جامش لب یار است خیالی

ترسم که چو یابی خبری بیخبر افتی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode