گنجور

 
خیالی بخارایی

خیزید تا ز خاک درش درد سر بریم

یعنی گرانیِ خود از این خاکِ در بریم

سودای ما به زلف بتان راست چون نشد

آن به که رخت خویش از اینجا به در بریم

آیا کجاست دیده وری تا به حضرتش

پیش آوریم نقد نیاز و نظر بریم

آن روز بخت سوی درش رهبری کند

کز سر هوای روضه به کلّی به در بریم

هر جا نشان خاک کف پای او بوَد

ای دیده سعی کن که به دامن گهر بریم

پای سگش بگیر خیالی و سر بنه

تا یک دو روز در قدم او به سر بریم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode