اشکِ چشم من که جان نقد روان میخواندش
دیده جرمی دید از آن رو از نظر میراندش
سرو لاف سرفرازی میزند قدّت کجاست
تا روان برخیزد از جا و ز پا بنشاندش
مشگ اگر گوید که با زلف تو میمانم خطاست
چون خطایی گوید از زلفت عجب گر ماندش
باز بیجرم از من مسکین رقیب فتنهجوی
رنجشی دارد ندانم تا چه میرنجاندش
ای ملامتگوی آخر با خیالی هر نفس
وصف آن بدخو چه میگویی نکو میداندش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.