دلم از زلف تو پا بستهٔ سودا آمد
بی دُر وصل توام اشک به دریا آمد
گفته بودی که بپرهیز ز تیر نظرم
چون نرفتیم پیِ گفت تو برما آمد
آب را از نظر انداخت روان مردم چشم
سوی او مژدهٔ خاک قدمت تا آمد
کلک نقّاش قدر چون صور حُسن کشید
ز آن میان نقش دهان تو چه گویا آمد
ای خیالی گله از شیوهٔ آن چشم مکن
این بلاها همه بر ما چو ز بالا آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.