گنجور

 
خیالی بخارایی

تا ز نسیم رحتمش رایحه‌ای به ما رسد

بر سر راه آرزو منتظریم تا رسد

گر کششی نباشد از جاذبهٔ عنایتش

در طلب وصال او کوشش ما کجا رسد

اهل سلوک سر به سر طالب گنج وحدت اند

تا که بپوید این ره و دولت آن که را رسد

چون همه را ز جام غم شربت مرگ خوردن است

زود بود که این قدح از دگری به ما رسد

وه که به شب رسید از او روز خیالی و هنوز

تا که چو شمع بر سرش ز آتش دل چه ها رسد