گنجور

 
خیالی بخارایی

تا ز نسیم رحتمش رایحه‌ای به ما رسد

بر سر راه آرزو منتظریم تا رسد

گر کششی نباشد از جاذبهٔ عنایتش

در طلب وصال او کوشش ما کجا رسد

اهل سلوک سر به سر طالب گنج وحدت اند

تا که بپوید این ره و دولت آن که را رسد

چون همه را ز جام غم شربت مرگ خوردن است

زود بود که این قدح از دگری به ما رسد

وه که به شب رسید از او روز خیالی و هنوز

تا که چو شمع بر سرش ز آتش دل چه ها رسد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

چشم تو ناز می‌کند ناز جهان تو را رسد

حسن و نمک تو را بود ناز دگر که را رسد

چشم تو ناز می‌کند لعل تو داد می‌دهد

کشتن و حشر بندگان لاجرم از خدا رسد

چشم کشید خنجری لعل نمود شکری

[...]

حکیم نزاری

نوبت پاس وصل تو بو که شبی به ما رسد

سلطنتی چنان عجب گر به چنین گدا رسد

ما ننشسته یک نفس باهم و شهر پر سخن

قصه ماجرای من تا پس از این کجا رسد

کار به جان رسید و تو هیچ به ما نمی رسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه