گنجور

 
خالد نقشبندی

برد گل رشک از روی محمد (صلعم)

خویش خون گشته از روی محمد

سپر شد پیش پیکان غم آنکو

نظر دارد بر ابروی محمد

دهد شیرافکنان را خواب خرگوش

شکوه چشم آهوی محمد

ز فردوس برین جا دور دارد

اسیر آن دو جادوی محمد

نگردد بلبل اندر صحن گلشن

ز باد ار بشنود بوی محمد

غنی از سبحه و زنار شد دل

مرا بس خال و گیسوی محمد

نهاده در قدم سروسهی سر

ز شرم سرو دلجوی محمد

نهندت حجر خالد گر ستانی

دو عالم را به یک موی محمد