گنجور

 
خالد نقشبندی

ای مه و خورشید از رخشنده رخسارت خجل

لعل و یاقوت از لب لعل گهر بارت خجل

آهوی چینی، گل فردوس، طاووس چمن

مانده اند از غمزه و رخسار و رفتارت خجل

محتسب بیهوده زنجیر جنون دارد به کف

زآنکه عالم شد به دام زلف طرارت خجل

گفتمش خواهم کنم مه را به رویت نسبتی

گفت رو رو بوالهوس، باشی ز گفتارت خجل

گو بیا بنگر چون بنفشه گرد گل

تا شوی ای باغبان از حسن گلزارت خجل

از سر کویت جدا افتاده دارم زندگی

زین گنه هستم به دیدارت ز دیدارت خجل

خالد از درد و غمش افغان و زاری تا به کی؟

ناله کم کن، شد جهان از ناله زارت خجل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode