بخش ۹۰ - داستان فغفور چین با پریدخت و چگونگی آن
سراینده داستان گزین
چنین داستان زد ز فغفور چین
که چون سام یل را به نیرنگ و رنگ
روان کرد با سروران سوی جنگ
درآمد به قصر پریوش دژم
بدیدش فرو رفته در بحر غم
ز اندیشهها سر فکنده به پیش
دو چشمش پر آب و دل از درد ریش
دژم روی بنشسته از بهر سام
گل سرخ او یکسره زردفام
چو دیدش بدینگونه سالار چین
بَرو کرد پرچین و در شد به کین
زبان از پی سرزنش باز کرد
همه گفته ناخوش آغاز کرد
همانا توئی ننگ و عار زنان
که گردیدهای یار با دشمنان
ببستی به خون برادر کمر
ورا دور گرداندی از تخت زر
همه ساز شاهی و گنج طغان
بدادی به سام و مر آن سروران
چه مایه مرا ساختی خوار و زار
که شد سام چیره گه کارزار
چو مایه شدم در جهان خار و پست
که مر دیوزاده بتم را شکست
بگفت و بیامد چو آذر برش
بزد تازیانه بسی بر سرش
برآشفت مهرو و بگشاد لب
بدو گفت کای شاه والانصب
چرا سام تا بود در شهر چین
نبودت جز از مهر من همنشین
برو باز کردی در مکر و ریو
فرستادیش سوی پیکار دیو
چو او شد کمین سر برافراختی
به من زین نشان داوری ساختی
همانگه که او چیره گردد به کین
بیاید دگر ره سوی شهر چین
مکن کاری ای نامور شهریار
که گردی پشیمان سرانجام کار
برآشفت فغفور و آهیخت تیغ
که خون ریزد از ماه رخ بیدریغ
گرفتش سر دست فغفور سخت
بدو گفت کای شاه فیروزبخت
زمانی به خون ریختن رخ بتاب
ز دل دور کن رای کین و شتاب
چه باید بدو اندر آویختن
ز نازک تنش خون فرو ریختن
ز سر دور کن کینه و ماجرا
روان مر او را به راه خطا
تمرتاش را شادمان کن ازین
چو او کام جوید تو شادی گزین
که مر دخت را شوی زیبد به دهر
به جای بازمان ای شهنشاه قهر
برون برد خنجر ز چنگال شاه
شد از قصر و رو کرد در بارگاه
برآمد به تخت و طلب کرد جام
از آن پس گزین کرد پانصد غلام
دگر صد کنیزک همه چون پری
همه چون مه هفته در دلبری
ز اسب و سام و کلاه و کمر
ز تیغ سرافشان و زرین سپر
ازینها فراوان طلب کرد شاه
بیاورد دستور در بارگاه
برآمد به تخت و طلب کرد جام
وز آن پس گزین کرد از هر کدام
بدو گفت سوی شبستان شتاب
ز آزرم یکبارگی رخ بتاب
پریدخت را در محفه نشان
گزین کن تنی چند از سرکشان
غلامان و این خواسته سر به سر
بر آن سرکشان یک به یک برشمر
روان سازشان سوی راه ختا
بدان تا شود اسپری ماجرا
پذیرفت دستور از بارگاه
درآمد شتابان به ایوان گاه
ورا دید ز اندوه پژمان شده
از آن آتش تیز بریان شده
زمین را ببوسید و لب برگشاد
همه گفت فغفور چین کرد یاد
پریوش ز غم خون ز دیده براند
می ارغوان را به گل برفشاند
وز آن پس به اندیشهها گشت جفت
درآمد سوی هودج و رخ نهفت
ببستند هودج به پشت هیون
پریوش همی ریخت از دیده خون
غلامان نشستند بر بادپا
ز چین رخ نهادند سوی ختا
ازین عالم افروز آگاه شد
برو روز اندوه کوتاه شد
ز شادی برآمد به ابر بلند
روان شد بر پهلو ارجمند
بدین تا بگوید به فرخنده سام
که شد یار تو با قمرتاش رام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان گزین به توصیف حال پریوش، دختر فغفور چین، میپردازد که در غم و اندوه به سر میبرد. در این داستان، زمانی که سام یل با نیرنگ و فریب به جنگ میرود، پریوش در قصر خود غمگین نشسته و از درد و غصه رنج میبرد. فغفور به پریوش میگوید که تو به دشمنان پیوستهای و با این کار خود به ننگ و عار دچار شدهای.
در ادامه، فغفور خشمگین میشود و در حال تهدید به خونریزی، به پریوش میگوید که باید از کینه دست بردارد و از خونریزی دوری کند. سپس به او میگوید که باید شادی و خوشحالی را به جای کینه و انتقام برگزینند.
پریوش در نهایت، با دیدن درد و رنجی که از این وضعیت میبرد، تصمیم میگیرد تا به راهی دیگر برود و با شادمانی زندگی خود را ادامه دهد. او از قصر خارج میشود و به سوی ختا میرود، در حالی که به یاد فغفور و غمهایش است و در دل آرزوی خوشبختی را دارد. داستان با حالتی امیدوارانه به پایان میرسد، جایی که پریوش به شادی و آرامش میرسد و امیدوار است که سام یل نیز با او همراه شود.
هوش مصنوعی: شاعر داستانی را در مورد فغفور چین آغاز کرده و به داستانهای جذاب و انتخاب شده از آن پرداخته است.
هوش مصنوعی: زمانی که سام یل را با فریب و روشهای حقهبازانه به سوی جنگ با بزرگان و سروران فرستادند.
هوش مصنوعی: به کاخ محبوبش وارد شد و دید او غمگین و غرق در اندوه است.
هوش مصنوعی: او از افکار و دغدغههایش فاصله گرفته است، دو چشمانش پر از اشک است و دلش از درد و رنج عذاب میکشد.
هوش مصنوعی: چهرهی غمگین او به خاطر گل سرخ سام، تماماً زردرنگ و بیروح شده است.
هوش مصنوعی: وقتی او را به این شکل دید، سردار چین به سمت او رفت و به خاطر کینهای که در دل داشت، وارد عمل شد.
هوش مصنوعی: زبان به توبیخ و سرزنش پرداخت و همه کلمات ناخوشایند را آغاز کرد.
هوش مصنوعی: تو به حقیقت ننگ و shame زنان هستی که با دشمنان همراه شدهای.
هوش مصنوعی: تو برادر را به خون خویش گرفتار کردی و او را از تخت زرین به دور راندی.
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که برای پادشاهی و ثروت لازم است، به سام و سروران او تقدیم شده است.
هوش مصنوعی: تو چگونه مرا دچار ذلت و درماندگی کردی که اینچنین سامان من در میدان نبرد از هم پاشید؟
هوش مصنوعی: زمانی که به موجودی کمارزش و پست تبدیل شدم، قدرت آن دیو زاده را برای شکست دادن من نداشتم.
هوش مصنوعی: او سخنی گفت و سپس مانند آذر (هرمز) به او حملهور شد و با شدت بسیار بر سرش ضربهها نواخت.
هوش مصنوعی: چهرهی دلربا در هم رفت و لبها را باز کرد و به او گفت: ای پادشاه والامقام!
هوش مصنوعی: چرا سام، در زمان اقامتش در شهر چین، هیچکس جز تو را که همراز من هستی نمیدید؟
هوش مصنوعی: برو، در را به روی فریب و نیرنگ باز کردی، و او را به سوی نبرد با دیو فرستادی.
هوش مصنوعی: وقتی او به کمین نشست و سر خود را بالا برد، از این علامت نشان دادی که برای من داوری کردی.
هوش مصنوعی: زمانی که او بر دشمنی خود پیروز شود، به زودی راه جدیدی به سوی شهر چین پیش خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: کاری نکن ای فرمانروای معروف که در پایان کار پشیمان شوی.
هوش مصنوعی: فغفور (سلسله) عصبانی شد و شمشیرش را کشید، به طوری که از چهرهی زیبا و بیپروا خون میریزد.
هوش مصنوعی: فغفور در دست گرفت و به او گفت: ای پادشاه خوشبخت.
هوش مصنوعی: زمانی که میخواهی به خاطر احساسات و انتقام، دست به خونریزی بزنی، از دل و افکار خود این کینه و شتاب را دور کن.
هوش مصنوعی: چگونه میتوان به او نزدیک شد در حالی که به خاطر لطافت و ظرافت بدنش، خون از او ریخته میشود؟
هوش مصنوعی: کینه و مشکلات را از دل دور کن و بگذار او به راهی نرود که اشتباه است.
هوش مصنوعی: اگر او از چیزی لذت میبرد، تو هم تلاش کن که او را خوشحال کنی و خودت نیز به شادی دست پیدا کنی.
هوش مصنوعی: بهتر است برای دختر، همسر مناسبی پیدا شود تا در زندگی آیندهاش با آرامش و راحتی زندگی کند، ای پادشاه قدرتمند.
هوش مصنوعی: خنجر از چنگال شاه بیرون آمد و آن شخص از قصر خارج شد و به سوی بارگاه رفت.
هوش مصنوعی: پس از آنکه او بر تخت نشسته، جام را درخواست کرد و سپس پانصد غلام را انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: همهٔ کنیزکها مانند پریها و ماههای زیبا در دلربایی و جذبه شبیه هم هستند.
هوش مصنوعی: از اسب و سام و کلاه و کمربند، با تیغی درخشان و سپری طلایی.
هوش مصنوعی: شاه از این افراد بسیار درخواست کرد تا به بارگاه بیایند و دستوراتی بیاورند.
هوش مصنوعی: او بر تخت نشست و خواست تا جامهایی را حاضر کنند و سپس از میان آنها یکی را انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: به او گفت سریعاً به سوی شبستان برو و یکباره با جسارت چهرهات را نشان بده.
هوش مصنوعی: دختر زیبا را در جایی مناسب و با احتیاط انتخاب کن و گروهی از افراد با نفوذ و سرکش را همراه او قرار بده.
هوش مصنوعی: بندهها و این خواسته، همه با هم به آن هجومان توجه داشته باشید و یکییکی آنها را بشمارید.
هوش مصنوعی: روح و جان آنها را به سمت سرزمین ختا روانه کن، تا داستان ما به جریان بیفتد.
هوش مصنوعی: او با شتاب وارد ایوان شد و از درگاه فرمان را پذیرفت.
هوش مصنوعی: او را دید که از ناراحتی و درد، مانند آتش سوخته و پژمرده شده است.
هوش مصنوعی: زمین را ببوسید و لب باز کرد، همه به یاد فغفور چین صحبت کردند.
هوش مصنوعی: دختری زیبا از اندوه، اشکهایش را مثل خون بر زمین میریزد و گل ارغوان را با خود میآراید.
هوش مصنوعی: پس از آن، به فکر و اندیشهها مشغول شد و به سوی هودج رفت و چهرهاش را پنهان کرد.
هوش مصنوعی: به موهای زیبا و دلکش او، درست مثل هودجی که بر پشت حیوان بسته شده، اشکهای بیپایان میریخت.
هوش مصنوعی: دستهای از جوانان با ظاهری شاداب و دلربا، به سمت سرزمین ختا (یک منطقه باستانی) حرکت کردند و بر روی بادی لطیف نشستهاند، در حالی که زیبایی چهرهها و شخصیتهایشان به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: از این دنیا و روشنایی آن آگاه شد و به همین خاطر، روز غم و اندوهش کاهش یافت.
هوش مصنوعی: از سر شادی، به سوی آسمان بلند رفت و بر زمین باارزش و عظیم نشیند.
هوش مصنوعی: این بیت به افشا کردن خبری خوش دربارهی سام فرخنده اشاره دارد، که بیان میکند دوست تو با همسر زیبایت به آرامش و سازگاری دست یافته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.