بخش ۸۴ - نامه نوشتن سام به فغفور چین و شناسانیدن خود را
به یک دست قلواد و قلوش دگر
به دست دگر بر سران تاج زر
همانگه بفرمود یل با دبیر
نویسد ز مشک سیه بر حریر
یکی نامه سرمایه مهر و کین
ز سام نریمان به فغفور چین
دبیر قلم زن قلم برگرفت
سر خامه در لولؤ تر گرفت
نوازنده پرده دلنواز
طرازنده خسروانی طراز
به مشک آب برزد روان خامه را
که مشکین کند نامور نامه را
قلم در زمان بر خطش سر نهاد
ز درج سیه عقد گوهر گشاد
رقم زد به مشک سیه از حریر
برآمد خروش از دل و جان دبیر
حریرش ز چین بود و مشک از ختن
دبیرش ز زابل به نیرنگ و فن
شکرریز نطقش شکربند شد
نی خامه در دم نی قند شد
به جادوگری آب بابل ببرد
ز جادوی بابل روان جان ببرد
کنیزی بتانی به تبت بخواند
به بوی بنفشه به باغش دواند
برآراست روی حریر را قصب
بپیراست بر روی مه زلف شب
غلامان هندی به فرخار برد
حبش را به سرحد بلغار برد
خطآور جوانی تراشید سر
ز بند آمد و شد سوی باختر
خضر چون به ظلمت علم برکشید
به سرچشمه زندگی در رسید
در باغ فردوس را برگشود
ز برگ سمن زعفران مینمود
به طرف چمن آشیان کرد زاغ
بیفشاند پر جمله بر صحن باغ
بت عنبرین مو چو مه روی من
ز مشکین قصب ساختش پیرهن
چو رضوان درآمد به باغ بهشت
قلم کرد آن راح ریحان بکشت
خم افکند چون شاهد دلفروز
نقاب شب تیره بر روی روز
ز هندوستان نو خطی را بخواند
به مکتب فرستاد و بر خط نشاند
به مکتب چونان کودکان میگریست
خطآور شد و هم چنان میگریست
ترا باید اینها که باور کنی
که این کارها را سیه سر کنی
چو بگرفت دیبای رومی به دست
ز اول به مشک سیه نقش بست
به نامی رسد بند ایوان گل
شناسنده نقش بر قلب دل
برآرنده نام نامآوران
نگارنده نقش مهپیکران
که بالاتر از نام او نام نیست
زبان را جز از نام او کام نیست
ز خور میکشد تیغ گیتیگشای
به مه میدهد جام گیتینمای
پس از نام دادار خورشید و ماه
زمینبوس من سوی فغفور شاه
بدان ای قمر قبه خرگهت
سپهر برین چاکر درگهت
که شد روزگاری که در روزگار
ندارم ز زلف پریوش قرار
پریدخت مهروی زنجیر موی
که جز روی او نیستم آرزوی
بود بر سرم شور شیرین لبش
شده روز من چون قمرسا شبش
تو باید که عاری نداری زمن
که عاری نباشد روان را ز تن
که سام نریمان جنگی منم
ز گوهر به هرجای سنگی منم
همایون همائی به برج آمده
گرانمایه لعلی به درج آمده
مشو منکر میپرستان عشق
مزن سنگ بر جام مستان عشق
مرا دور گردون جهانگرد کرد
سپهر سیهرو رخم زرد کرد
مشو تیز بر من که چرخ بلند
به دام پریدختم اندر فکند
اگر سر درآری سرافکندهام
کنم جان فدای تو تا زندهام
ترا در پس پرده سیمینبریست
که ما را از آن سرو سیمین سریست
کنون همچو خور در شبستان ماست
به تابندگی شمع ایوان ماست
به لطف ار برآری تمنای من
کنی در بر دخترت جای من
بود چون منت کهتر نیکبخت
کمربسته چاکر پای تخت
تو بر بندهگر سردرآری رواست
ولیکن بزرگی خدا را سزاست
من آنم که چون بر برافراختم
به گنجینه دژ آشیان ساختم
کشیدم سر زند را در کمند
پرینوش را درگشادم ز بند
شکستم به سرپنجه پهلوان
طلسمات بربسته خسروان
همه لعل و یاقوت و در ثمین
به پشت هیونان کشیدم به چین
بکشتم من از جادوان شش هزار
بسی کردهام در جهان کارزار
مکوکال جادو بکشتم به رزم
مرا رزم و جنگ است برسان بزم
هماکنون رسیدم به مهمان تو
که بینم یکی مهر و پیمان تو
نهان ساختم نام باب و نژاد
به روی تو بودم شب و روز شاد
ز بدگوهری ارچه نشناختی
به من سایه هرگز نینداختی
هراسان نبودم ز نر اژدها
ز چنگم سیر شیر کی بد رها
به توران زمین پای بند آمدم
به دیوانگی در کمند آمدم
شدم سوی بستان به بوی بهی
گلی چیدم از باغ شاهنشهی
چه کردم که خود را گران ساختی
به بند گرانم درانداختی
به بیهوشیم پس تو کردی به بند
به دیوانگی بر تو آمد گزند
شگفت آیدم از تو ای شهریار
که نیرنگ سازی و فن و عیار
مرا گر گه رزم سازی زبون
حلالت کنم گر بریزیم خون
نریمان و گرشسب باب و نیا
مرااند اگر تو ندانی مرا
به طفلی و عشق و جنون و هوا
به زنجیر و قید تو بودم نوا
در آن قله چون کردیم پایبند
رهانید یزدانم از هر گزند
شما را به دور فریدون پدر
همانا چه آورد خواری به سر
ترا بسته بردش بر پادشاه
دگر خواست بهر تو تاج و کلاه
ز نیکی گرشسب و مهر پدر
عوض بد تو کردی به چون من پسر
به اصل شما نیست اصلا وفا
سرشتست خاک شما از جفا
نروید به بوم شما تخم مهر
ز کین پرورشتان بداده سپهر
خدای جهان رستگاریم داد
به یارم رسانید و یاریم داد
چه خوش گفت جمشید روشنروان
که هر کس که بد کرد بیند همان
بد کس نجوید خردمند مرد
که بدکار بیند سرانجام درد
چو از بند شه پر برافراختم
نشیمن بدین سرزمین ساختم
به پرواز بودم برین مرغزار
که کبکی فرود آمد از کوهسار
به مستی درافتاد در رام من
به دیدار او بود آرام من
سزد گر نگارم به قید اوفتد
که صیاد هم صید صید اوفتد
درین ره چو مقصودم آمد به دست
کنون نیست ما را غم از هر که هست
ولیکن همان به که در مهر و کین
یکی باشد ایران و توران زمین
تو شه باشی و بنده چاکر بود
منوچهرشاهت برادر بود
تو سر برفرازی به فرماندهی
منت سرفرازم چو فرماندهی
وگرنه به دادار دارندگان
که او پادشاه است و ما بندگان
به رخشنده خورشید و تابنده ماه
به جان عزیز منوچهرشاه
که چون رخ برآرم به چینی سپر
برم چین ز ابروی گیتی به در
کشم خاک توران به ایران زمین
کنم خاک در چشم ترکان چین
گزافی نگویم که چون اژدرم
شه چین و ترکان به یغما برم
اگر شیشه از سنگ دارد گهر
ندانی که از سنگ دارد خطر
چو آهن شود گرد دلت کج رواست
که آهن به آهن توان کرد راست
زنار ارچه زهرش بود آشکار
بود مهره با زهر آن زهرمار
تو در چشم از آن درنیاری مرا
که ترکی و هندی شماری مرا
به چشم تو گر درنیایم چو تنگ
بزرگان نیایند در چشم تنگ
من آنم که چون حلقه سازم کمند
کشم حلقه آسمان را به بند
چو که کوبم آتش فشاند ز نعل
ز دل کوه آتش شود یا چو لعل
چو بر مه زند نامه خرگاه را
به هم برزنم خرگه ماه را
گزارنده نامه خسروی
چو پرداختی از زبان آوری
ببوسید در پیش سام جوان
نهاد و ثنا خواند بر پهلوان
بدو سام یل آفرین کرد و گفت
که زینگونه کس در معنی نسفت
مه اوج گردون یل پاکزاد
بدان نامه از مهر مهری نهاد
پس آن را به شیرینزبانی سپرد
که این بایدت سوی فغفور برد
چو آن نامه را نامهبر برگرفت
ره چین همان لحظه اندر گرفت
چنان گرم که کوب سرکش براند
که در پویه گردون ازو باز ماند
چو آن بال زن مرغ طاؤس پر
به جولانگه چین درآورد سر
درآمد به پرواز و پر برفراخت
نشیمن در ایوان فغفور ساخت
به مژگان بساط شهی را برفت
ز گوهرفشانی بسی در بسفت
برون کردش آن خضر گیتیگشای
نموداری از جام گیتینمای
وزیر آمد و نامه نامدار
سراسر فرو خواند بر شهریار
دو ابروی فغفور بگرفت چین
ولی هیچ ننمود از مهر و کین
بفرمود تا گوهر افشان دبیر
قصب را زرافشان کند بر حریر
گذارنده نامه نقاش چین
چو باد صبا بوسه زد بر زمین
برآورد کلک جواهر نثار
چو زرینه مرغی به منقار قار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، گویا یک داستان حماسی از دوران باستان روایت میشود که در آن شخصیتی به نام سام نریمان، با نامهای به فغفور چین میرسد. سام با عزت و شجاعت خود، خواهان اتحاد و اقداماتی علیه دشمنان است. دبیر در حین نگارش نامه به تسلط و زیبایی خط خود اشاره میکند و به تجلیل از سام میپردازد. داستان همچنین به جادو و قدرتهای خارقالعاده اشاره دارد و تصاویری از باغ بهشت و زیباییهای مختلف پدید میآورد.
شخصیتهای داستان با نیکوکاری و وفاداری به همدیگر، در جستجوی گنجینهها و نبرد با دشمنان، در پی تحقق مهر و صلح میان ایران و توران هستند. هر یک از شخصیتها به نوعی به مساعی و همکاری یکدیگر تأکید دارند و در نهایت فرارسیدن یک پیروزی و اتحاد را آرزو میکنند.
هوش مصنوعی: با یک دست گلابی در دست دارم و با دست دیگر بر سرشان تاج طلایی گذاشتهام.
هوش مصنوعی: همان لحظه، فرمان داد که پهلوان با نویسنده بنویسد با دوات مشکی بر روی پارچه ابریشمی.
هوش مصنوعی: یک نامه درباره سرمایه محبت و دشمنی از سام نریمان به فغفور چین است.
هوش مصنوعی: نویسنده شروع به نوشتن میکند و قلم را به دست میگیرد و با آن به نوشتن بر روی کاغذ نرم و صاف پرداخته و کلمات را شکل میدهد.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و دلنوازی موسیقی اشاره دارد. نوازندهای که با مهارت و احساس، سازهایی را نواخته و احساسات عمیق را به تصویر میکشد. او با هنر خود، شکوه و زیبایی فرهنگ و سرزمین خود را نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: به مشکی که عطرش پخش است، قلم را به حرکت درآورده تا نام نامهام مشهور و مشهورتر شود.
هوش مصنوعی: قلم در زمان به آرامی بر روی خط خود حرکت کرد و از نوشتههای سیاه، زیباییهایی را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: دبیر با قلمی سیاه روی پارچه حریر نوشت و از دل و جانش صدایی بلند شد.
هوش مصنوعی: حریر از چین میآید و مشک از ختن، نویسندهاش هم از زابل است و با نیرنگ و مهارت نوشته شده است.
هوش مصنوعی: سخنانش مثل عسل شیرین و خوشایند است و قلم او در این گفتگو هیچ کموزیادی ندارد و لذتبخش است.
هوش مصنوعی: جادوگری به آب بابل میبرد و از جادوی بابل جان آدمی را میرباید.
هوش مصنوعی: کنیزی زیبا و دلربا با صدای دلنشینش به تبت، جایی که گلهای بنفشه با عطرشان فضا را پر کردهاند، دعوت میکند و در آن باغ پر از شگفتیها به رقص و شادی مشغول میشود.
هوش مصنوعی: چهره زیبا را با پارچهای نرم و لطیف تزیین کردهاند، همچون اینکه زلفهای شب بر روی صورت ماه خوابیده است.
هوش مصنوعی: غلامان هندی به خوبی و با مهارت، فردی حبشی را به مرز بلغار رساندند.
هوش مصنوعی: خطای جوانی تو را به سوی سرنوشت هدایت کرد و از محدودیتها رها شدی و به سمت باختر حرکت کردی.
هوش مصنوعی: خضر زمانی که علم را در دل تاریکی به کار گرفت، به منبع زندگی رسید.
هوش مصنوعی: در باغ بهشتی، در را با برگ سمن باز کردند و زعفران فریبندهای را به نمایش گذاشتند.
هوش مصنوعی: زاغ به سمت چمن رفت و پرهایش را بهطور کامل روی زمین باغ پخش کرد.
هوش مصنوعی: موی تو مثل عنبر خوشبو و چهرهات مانند ماه است، و از ساقههای خوشبو، برای تو لباسی زیبا دوختهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که رضوان وارد باغ بهشت شد، قلم او را به باغ ریحان تبدیل کرد و آن را زینت بخشید.
هوش مصنوعی: چون چهرهی زیبای معشوق به سوی زمین خم میشود، شب تیره بر چهرهی روز پرده میافکند.
هوش مصنوعی: از هندوستان نامهای را خواند و به مکتب فرستاد و بر روی کاغذ نوشت.
هوش مصنوعی: در مکتب، مانند کودکان به درس نگاه میکرد و همچنان در حال گریه بود.
هوش مصنوعی: برای این که به حقیقت این کارها پی ببری، باید به خودت یادآوری کنی که این کارها را با دل و جان انجام دهی.
هوش مصنوعی: وقتی پارچه زیبای رومی را به دست گرفتم، از همان ابتدا با مشک سیاه روی آن نقش و نگارهایی ایجاد شد.
هوش مصنوعی: با نامی، شکوه و زیبایی به ایوان میرسد که گل، نشانی از نقش و اثرش را بر دل دارد.
هوش مصنوعی: خالق و نگارندهای که نام مشهورترین شخصیتها را به تصویر میکشد و نقشهایی زیبا از آنان ترسیم میکند.
هوش مصنوعی: هیچ نامی بالاتر از نام او وجود ندارد و زبان جز از نام او چیزی نمیتواند بگوید.
هوش مصنوعی: به انسانهایی که از دنیا و تجربههای آن مینوشند، قدرت و بیداری عطا میشود و از آنها در زندگی، بصیرت و بینش به وجود میآید.
هوش مصنوعی: بعد از نام خداوند، خورشید و ماه، من به سوی پادشاه فغفور سر تعظیم فرود میآورم.
هوش مصنوعی: ای قمر، بدان که چادر تو به آسمان پیوسته است و من در خدمت این درگاه هستم.
هوش مصنوعی: روزگاری بود که در آن دنیا و زندگی برایم آرامش وجود داشت، حالا اما به خاطر دلبستگی به زلفهای محبوبم دیگر آرامش ندارم.
هوش مصنوعی: دختر پری بدقیافه، با موهای زیبا، آرزویم فقط دیدن روی توست و هیچ چیز دیگری نمیخواهم.
هوش مصنوعی: بر سرم شوری وجود دارد که به شیرینی لبان اوست. روز من به مانند قمر و شب او به مانند زیباییاش است.
هوش مصنوعی: تو باید از هرگونه دلبستگی و وابستگی آزاد باشی، چراکه روح انسان نمیتواند از تن رها شود در حالی که وابسته باشد.
هوش مصنوعی: من از نسل سام نریمان، یک جنگجو هستم و همچنان که سنگی از گوهر و ارزش دارم، در هر جایی هستم.
هوش مصنوعی: پرندهای خوشبخت و باافتخار به بلندای برج آمده و گوهر ارزشمندی در جایگاهی عالی قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: به کسانی که عاشق و شیدای عشق هستند، بیاحترامی نکن و به آنها توهین نکن. به جای اینکه به آنها آسیب برسانی، باید به عشق و شوق آنها احترام بگذاری.
هوش مصنوعی: زندگی و مقدرات من به گونهای است که زمانه مرا به گردشی بیپایان واداشته و روزگار نامساعد، رنگ و روی خوشی به من نداده است.
هوش مصنوعی: به من انرژی منفی نده، چون زندگی مثل چرخش روزگار است و ممکن است به زودی من را در شرایط سختی قرار دهد.
هوش مصنوعی: اگر تو به من نگاهی بیندازی، شرمندهام میکنی. اما من جانم را فدای تو میکنم تا زمانی که زندهام.
هوش مصنوعی: در پس پردهای از نقره، تو پنهانی وجود داری که ما را به سوی آن سرو نقرهای میکشاند.
هوش مصنوعی: اکنون همچون خورشید در شبستان ماست و نوری که شمع ایوان ما پخش میکند، باعث درخشندگی و روشنی فضا شده است.
هوش مصنوعی: اگر به لطف تو بتوانم آرزوی خود را به حقیقت برسانم، در آغوش دخترت جایی برای من فراهم کن.
هوش مصنوعی: وقتی که فرد خوشبختی به خدمتگزاری و وفاداری خود ادامه میدهد، انگار که او به انتظار احترام و توجه بیشتری نشسته است.
هوش مصنوعی: اگرچه تو میتوانی بر بنده خود برتری جویی و او را تحت فشار قرار دهی، اما باید در نظر داشته باشی که عظمت و بزرگی تنها در شأن خداوند است.
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که وقتی به اوج رسیدم، در دل دژ و قلعهام، مکانی برای زندگی و آرامش ساختم.
هوش مصنوعی: من سر خود را به دام زیبایی نوشینش کشیدم و با این کار، او را از بند آزاد کردم.
هوش مصنوعی: با قدرت و مهارت خود بر مشکلات و سختیها فائق آمدم و از بند و زنجیرهای سلطنت و قدرتها رهایی یافتم.
هوش مصنوعی: من همه جواهرات قیمتی و زیبا را با خود به چین بردم، حتی آنها را روی پشت حیوانات بارکش قرار دادم.
هوش مصنوعی: من شش هزار جادوگر را کشتهام و در این دنیا جنگ و نبردهای زیادی کردهام.
هوش مصنوعی: من جادوئی را که بر من اثر گذاشته بود، از بین بردم و حالا زندگیام پر از نبرد و جنگ است، پس بگذار تا به شادی و خوشی هم برسم.
هوش مصنوعی: اکنون به مهمانی تو رسیدم و میبینم که چیزی جز محبت و عهد تو در انتظارم نیست.
هوش مصنوعی: من با افتخار از نام و نژاد تو پنهان نگهداشتهام و همیشه در طول شب و روز خوشحال بودهام که تو را در زندگیام دارم.
هوش مصنوعی: اگرچه تو به بدگوهری من پی نبردی، اما هرگز سایهات را بر من نیفکندی.
هوش مصنوعی: نگران نبودم از مردی که مانند اژدها ترسناک است، چون از چنگ شیر سیر، رهایی یافتهام.
هوش مصنوعی: به سرزمین توران آمدم و در حالت دیوانگی در دام عشق افتادم.
هوش مصنوعی: به سمت باغی رفتم و با عطر خوش گل، گلی از باغ شاهانه چیدم.
هوش مصنوعی: چه کردهام که خود را در این موقعیت سخت و دشوار گرفتار کردهام؟
هوش مصنوعی: من در حالتی از بیهوشی قرار دارم و تو باعث شدی که به این حال دربیفتم؛ این وضعیت دیوانگی و جنون ناشی از آسیب و صدمهای است که به من وارد آمده.
هوش مصنوعی: از تو ای پادشاه، شگفتزدهام که چقدر ماهرانه نیرنگ میزنی و در فریبکاری خبرهای.
هوش مصنوعی: اگر زمانی در میدان جنگ با تو روبهرو شوم، هر چند که زبانم را به حلال تو خواهم کرد، حتی اگر باعث بریختن خون من هم بشود.
هوش مصنوعی: اگر تو ندانستی که من چه کسی هستم، نریمان و گرشسب، دو قهرمان بزرگ و نیا و پدر من هستند.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از احساسات شدید و دیوانهوار خود در مورد عشق و وابستگی به معشوق صحبت میکند. او به کودکی اشاره میکند که نماد معصومیت و سادگی است و همچنین به حالت جنون و اشتیاق اشاره دارد. در نهایت، او بیان میکند که این احساسات و حالات تحت تأثیر عشق و وابستگی به محبوبش بوده و به نوعی در قید و بند آن عشق قرار دارد.
هوش مصنوعی: وقتی در آن قله پایبند شدیم، خداوند مرا از هر آسیب و گزندی نجات داد.
هوش مصنوعی: شما را به دور فریدون پدر چه چیزی به سر شما آورده است که اینگونه در ذلت و خفت زندگی میکنید؟
هوش مصنوعی: تو را به دست دیگری سپردهاند که امیدوار است برای تو تاج و کلاهی بیاورد.
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر بدی من، نیکی و محبت پدران بزرگ را زیر سوال ببری، باید بدان که من هم فرزند آنها هستم.
هوش مصنوعی: شما ذاتاً وفادار نیستید، زیرا خاک شما از جفا و بیوفایی ساخته شده است.
هوش مصنوعی: اگر کینه و حسد در دل شما باشد، محبت و دوستی در زندگیتان رشد نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: خداوند جهان سبب نجات من شد و یار و همراهم را به من رساند و به من کمک کرد.
هوش مصنوعی: جمشید روشندل به خوبی بیان کرده که هر کسی که کار بدی انجام دهد، مانند آینه، نتیجه بدی را در زندگیاش خواهد دید. هر عمل ناپسند تاثیری در زندگی فرد دارد که او را دچار عواقب آن میکند.
هوش مصنوعی: افراد باهوش به دنبال رفاقت با انسانهای بد نیستند، زیرا آنها میدانند که سرانجام کارهای ناپسند به دردسر و مشکلات منجر میشود.
هوش مصنوعی: وقتی از زیر سلطه و بند شاه رها شدم، در این سرزمین برای خود خانهای بنا کردم.
هوش مصنوعی: در حال پرواز بر فراز دشت بودم که ناگهان کبکی از کوه پایین آمد.
هوش مصنوعی: در حالتی سرشار از شادی و خلسه، به سراغ من آمد و دیدن او برایم آرامشبخش بود.
هوش مصنوعی: اگر معشوق من به دام بیفتد، چه باک که صیاد هم گرفتار شکار خود شود.
هوش مصنوعی: در این مسیر، حالا که هدفم به دست آمده، دیگر نگران هیچکس نیستم.
هوش مصنوعی: اما بهتر است که ایران و توران بر سر مهر و دوستی یکسان باشند.
هوش مصنوعی: تو در مقام و جایگاه بلندی هستی و من در مقام خدمتگزاری و بنده، چون برادری دارم به نام منوچهر که در مقام سلطنت است.
هوش مصنوعی: تو در بلندی به مقام و موقعیتی رسیدهای، مانند فرماندهای که به دیگران رهبری میکند و من نیز به خاطر لطف تو به این جایگاه رسیدهام.
هوش مصنوعی: اگر نه، به کسی که خالق و صاحب همه چیز است، که او پادشاه است و ما فقط خدمتگزاران او هستیم، توجه کنید.
هوش مصنوعی: در اینجا به درخشش و زیبایی خورشید و ماه اشاره شده که به جان عزیز و بزرگ منوچهرشاه جان میبخشد و او را شعفی عمیق و روحی تازه میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی که من رخسار خویش را نمایان کنم، سپر را از چین برمیدارم تا چینهای جهان را از بین ببرم.
هوش مصنوعی: میخواهم خاک توران را به ایران بیاورم و آن را در چشمان ترکهای چین بریزم.
هوش مصنوعی: به گونهای از تهدید صحبت نمیکنم که مانند اژدهایی قوی و با قدرت بتوانم سرزمین چین و ترکان را به تصرف درآورم.
هوش مصنوعی: اگر شیشه از سنگ گرانبها دارد، نباید فراموش کرد که سنگ نیز میتواند خطرناک باشد.
هوش مصنوعی: وقتی دل تو مانند آهن خشن و سخت شده است، نادرست است که انتظار داشته باشی آهن به راحتی با آهن دیگر راست و هموار شود.
هوش مصنوعی: هرچند زنار (حلقهای که به عنوان نشانی از دین استفاده میشود) ممکن است زهرآلود باشد و خطراتی داشته باشد، اما در عین حال مهرهای که با آن زهرمار (مار سمی) ترکیب شده، نشاندهندهٔ وجود خطرات پنهان و ناپیداست. به عبارتی، ظاهراً چیزهایی میتوانند خطرناک باشند، اما ممکن است در ظاهر امن جلوه کنند.
هوش مصنوعی: تو در چشمانت به من اجازه نمیدهی که خود را از تو جدا بدانم، چرا که مرا همچون ترکی و هندی به حساب میآوری.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم خود را در چشمان تو ببینم، پس افراد بزرگ هم نمیتوانند در چشم کسی با نظر تنگ و بسته دیده شوند.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که وقتی حلقهای میسازم، دام برمیافکنم و آسمان را به در بند میکشم.
هوش مصنوعی: هرگاه که ضربهای بر فلز بزنم، آتش از آن خارج میشود، همانطور که قلب کوه از آتش میشود یا مانند سنگ قیمتی سرخ (یاقوت).
هوش مصنوعی: وقتی که نامهای به ماه میزنم و به او پیام میدهم، یعنی ارتباطی را با او برقرار میکنم و دنیای خودم را تحت تأثیر او قرار میدهم.
هوش مصنوعی: کسی که نامهای را به شاه میبرد، وقتی که از زبان خودش حرف میزند، نشان از دقت و توانایی او در بیان سخنانش دارد.
هوش مصنوعی: در حضور سام جوان، او را بوسیده و بر علاجه قدر و شخصیت او ستایش کرد.
هوش مصنوعی: او به سام یل، که ستایشش میکرد، گفت که هیچکس به این شکل در معنی به او نمیرسد.
هوش مصنوعی: ماه، در اوج آسمان، دلالت بر بزرگزادهای پاکدامن دارد که نشان از عشق و محبتش را به یادگار گذاشته است.
هوش مصنوعی: پس او را به زبانی خوش و شیرین سپردند تا به سوی فغفور برود.
هوش مصنوعی: هنگامی که آن پیام را پیک به دست گرفت، راه چین به همان لحظه مسدود شد.
هوش مصنوعی: اینچنین پرحرارت و پرشور است که اگر سرکشی بر او بزند، به قدری شدت میگیرد که حتی در حرکت دورانی آسمان نیز اثرش باقی میماند.
هوش مصنوعی: وقتی که آن مرغ طاووس با بالهایش به پرواز در میآید و سرش را به سمت سرزمین چین میبرد.
هوش مصنوعی: پرواز کرد و بالهایش را گشود و گفت: نشیمنگاهش در شکوه و عظمت است.
هوش مصنوعی: با چشمانت زینتها و جلوههای زیبایی را از بین بردی و به خاک انداختی.
هوش مصنوعی: خضر که به عنوان راهنمای زندگی شناخته میشود، با نشان دادن تصویری از دنیا، او را به بیرون کشید و به سفرش کمک کرد.
هوش مصنوعی: وزیر وارد شد و نامهی معروف را به تمام و کمال برای پادشاه خواند.
هوش مصنوعی: چهرهی فغفور با چین و چروکهای ابرویش شکل گرفته است، اما این ابروها هیچ حسی از محبت یا دشمنی را نشان نمیدهند.
هوش مصنوعی: او دستور داد که نگینهای پرزرنگ را بر روی پارچه ابریشمی بچسبانند و جلوهای زیبا به آن ببخشند.
هوش مصنوعی: نویسنده نامه، نقاش چینی، مانند نسیم صبحگاهی بر زمین بوسه زد.
هوش مصنوعی: پرندهای زینتدار و زیبا با منقار خود جواهراتی را به سوی من میآورد و هدیه میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.