بخش ۶۳ - پشیمان شدن پریدخت و از عقب سام رفتن
سخن گوی دهقان فرخنژاد
چنین از پریدخت مه کرد یاد
که چون از گو شیردل دور ماند
چو باد از پیَش اسب گلگون براند
تهی مغزی و سرکش و تندخوی
ازینها پشیمانی آرد به روی
بدل سنگ برزد به سنگین دلی
در آن کار حیران شد از مشکلی
خروشش دم صبحگاهی ببست
نفیرش دم مرغ و ماهی ببست
دل تنگ را آب کرد از سرشک
جهان غرق خوناب کرد از سرشک
بسی دست بر دل زد از دست دل
کش از خون دل پا فروشد به گل
چو مهجور ماند از وفادار خویش
خجل شد ز گفتار و کردار خویش
چو مه مهد بر ابر که کوب بست
چو خورشید بر کوه? زین نشست
به آئین ترکان پرخاشخر
روان گشت با تیغ و تیر و سپر
همه ملک هستی ز ره برگرفت
پی اسب کهکوب شه برگرفت
بری شد ز دل تا به دلبر رسید
برون شد ز خود تا به او در رسید
ز نرگس شده بر سمن سیلریز
ز خون جگر نرگسش سیلخیز
فروشسته از اشک یاقوت خام
ز زلف شب تیره کرده ظلام
دلش رفته و از پی دل شده
ز دست دلش پای در گل شده
ره دور از راه افتاده دور
زده شاهرخ از شه افتاده دور
دمیده شب تیره زین سبز باغ
برافروخته زنگی شب چراغ
فلک را ز اکلیل برجبه تاج
زده ماه را مهر بر تخت عاج
ز مهتاب روشن شده کار شب
ز انجم شده گرم بازار شب
خوشآوای گردون همآوای مرغ
زده چنگ در ناله نای مرغ
تبیرهزن نوبتی شام را
به نوبت زده نوبت بام را
پریدخت چون اسب سرکش براند
فلک در تکاپوی او بازماند
به هر منزلی کو علم برکشید
ز چشمش بسی چشمها شد پدید
به هر چشمه ساری که مهرخ نشست
از آن چشمه در دم شقایق برست
به هر موضعی کو برآورد دم
زمین از سرشکش برآورد نم
قضا را جنیبت بدان بیشه راند
که مر سام را پای در گل بماند
نظر کرد که پیکر سام دید
که بر طرف نخجیرگه میچرید
بدانست کان مرغ بیبال و پر
در آن آشیان ساختست آبخور
فَرَس پیشتر راند و بشناختش
بر مردم دیده جا ساختش
رخش دید گلگون ز خوناب چشم
لب چشمه پر گوهر از آب چشم
ز خون جگر تر شده دامنش
گیا بردمیده ز پیراهنش
در آن چشمه کو رخ به خون شسته بود
ز خون دلش ارغوان رسته بود
به سوفار آهی که برمیکشید
تتقهای چرخی به هم میدرید
به هر نوبتی کو همی زد خروش
سپهر سرافکنده میشد ز هوش
به سوز نفس کز جگر می گشاد
مه از بام نه پایه درمیفتاد
بدان گونه آتش ز دل برفروخت
که بر وی پریدخت را دل بسوخت
بیامد که در پایش افتد چو موی
به چوگان زلفش درآید چو گوی
خرد برزدش نعره کای بیخرد
خردمندت از مردی این نشمرد
گرش زانکه میآزمائی رواست
که در زور مردانگی تا کجاست
وگر زانکه زینسان طلبگار تست
پریوار مهرش هوادار تست
کند سوی آهوی مستت گذر
و یا همچو آهو رباید ز بر
به خورشید اگر دست بردی چه سود
بَرو دستبردی بباید نمود
برانگیخت که کوب سرکش ز جای
بزد بانگ بر سام فرخندهرای
که اینجا چه جوئی و کام تو چیست
نژاد از که داری و نام تو چیست
بگفتا که گم کردهام نام خویش
همی خواهم از دادگر کام خویش
بگفتا اگر عاشقی جان بده
وگرنه برو ترک جانان بده
بگفتا که گر جان دهم در خور است
که جانم پریدخت مهپیکر است
بگفتا که ای نام بد کرده مرد
حدیثی که گوئی ازو برمگرد
چو جانت پریدخت گلگون بود
تنت زنده از جان جدا چون بود
بگفتا جدائی ز ناکامی است
نکونامی عشق بدنامی است
بگفتا که دل برکن از مهر او
برون کن ز دل طلعت چهر او
بگفتا که دل کو سخن در دل است
چو شد دل مرا کار از آن مشکل است
بگفتا چرا دل بدادی ز دست
فتادی ز دستان چو ماهی به شست
بگفتا به شوخی ز دستم ربود
کنون چون دل از دست دادم چه سود
بگفتا مده دل به تیمار و درد
که انده برآرد ز غمخوار گرد
بگفتا چه گوئی ز احوال دل
که از دل بماندست پایم به گل
بگفتا تو اینجا درنگ آوری
که بر خانه شاه ننگ آوری
بگفتا رها کردهام نام و ننگ
بود کان پری را درآرم به چنگ
بگفتا صبوری ز سیمینبرش
گرفتی کنار از میان لاغرش
بگفتا ز دلبر گرفتم کنار
کند خون به چشمم سر اندر کنار
بگفتا که در صورت جان ببین
ز زلف و رخش کفر و ایمان ببین
بگفتا که تا زندهام جانم اوست
دل و دیده و کفر و ایمانم اوست
بگفتا که آرام دارد دلت
نه دل با دلآرام دارد دلت
بگفت اوست جان را دلآرام دل
که قوت روانست و آرام دل
بگفتا گرش باز بینی دگر
ز باغ رخش لاله چینی دگر
بگفتا که دارم به دل این هوس
ولی وصل عنقا نیابد مگس
بگفتا چرا بیرخش زندهای
از آن همچو زلفش پراکندهای
بگفتا دریغ است از آن لب سخن
چو نامش برآید مبر نام من
بگفتا هماکنونت از گرد راه
بگیرم برم تا به نزدیک شاه
منم آنکه چون تیغ کین برکشم
سر چرخ گردون به چنبر کشم
بگرید ز نوک سنان من ابر
بدرد جگرگاه درنده ببر
من آن شیرگیر پلنگافکنم
که چنگال در شیر گردون زنم
مرا پیل خوانند جنگآوران
همه سرفرازان و کنداوران
گرایدون که گرشسب جنگآوری
همین دم ز دستم کجا جان بری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، گفته میشود که شخصی به نام دهقان فرخ نژاد به یاد پری دخت (معشوقهاش) میافتد و از دوری او گلهمند است. او با دل شکسته و احساس تنهایی، حسرت و پشیمانی خود را بیان میکند. دهقان با اضطراب به دنبال پری دخت میگردد و آرزوی وصال او را دارد.
شعر به تصویر کشیدن احساسات عمیق عشق، اندوه و به دنبال معشوق بودن میپردازد. دهقان در میانه راه و در مواجهه با چالشها و مشکلاتی که در جستجوی عشقش با آن روبرو میشود، به شدت دچار درد و رنج میشود. او از قدرت عشق و دلبستگیاش به پری دخت صحبت میکند و به این نتیجه میرسد که عشق حقیقی با سختیها و فراقها همراه است.
این اثر به زیبایی احساسات انسانی را در قالب داستانی عاشقانه به تصویر میکشد و به موضوعاتی چون جدایی، شوق وصال و ارزش عشق میپردازد.
هوش مصنوعی: دهقان فرخنژاد در مورد پریدخت، که به زیبایی و مهربانی مشهور است، سخن میگوید و به یاد او میافتد.
هوش مصنوعی: وقتی کسی از محبوب و دلخواهش دور شود، حال و روزش مانند این است که باد به دنبال اسبی زیبا باشد، در حالی که ناتوان و بیهدف است.
هوش مصنوعی: عدم خویشتنداری و تندخویی انسان را به سمت پشیمانی و ناراحتی میبرد.
هوش مصنوعی: سنگی که به خاطر سنگینی دلش برمیخیزد، در میان کارهای دشوار حیران و سردرگم میشود.
هوش مصنوعی: در ابتدای صبح، صدای وحشتناک او خاموش شد و ندا و نغمهاش به صدای جوجهمرغ و ماهی تبدیل گشت.
هوش مصنوعی: دل پریشان خود را با اشک هایش شستوشو داد و غم و اندوهش را با این اشکها به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به خاطر عشق و احساساتشان به دل آسیب زدهاند و به خاطر درد دل، از عواطف خود دست برداشتهاند و به خاطر رنجی که کشیدهاند، در نهایت خود را در گل و لای احساسات گرفتار کردهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که کسی از وفادار خود جدا میشود، به خاطر رفتار و سخنان خود احساس شرم میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و پرمغز بودن ماه، آن را با نازککاری و لطافت مهدی که بر ابرها نشسته، مقایسه میکند و به وضوح میگوید که چگونه خورشید بر فراز کوهها میدرخشد. در واقع، این تصویر شاعرانه نشاندهندهی کمال و درخشندگی است که با نوعی آرامش و ثبات همراه است.
هوش مصنوعی: به روش ترکان، خشم و خودخواهی در دل او شعلهور شد و با شمشیر، تیر و سپر به میدان نبرد رفت.
هوش مصنوعی: تمام موجودات عالم به سوی فرمانروایی حرکت کردند و از طریق اسب که نشانه قدرت است، به پیروزی دست یافتند.
هوش مصنوعی: دل از خود رها شده و به سوی محبوب رفته است، از تمامی تعلقات خود فاصله گرفته و به او نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: از چشمان نرگس، سیلابی بر گل سمن روان شده که سرشار از خون دل نرگس است.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی توصیف میکند که چگونه اشکها به مانند یاقوت خام در تاریکی زلفهای شب میدرخشند و فضایی دلگیر و غمانگیز را به وجود میآورند. به عبارتی، غم و اشکهای شخص احساسات عمیقش را به تصویر میکشند.
هوش مصنوعی: دلش عاشق شده و از دست عقل و قرارش خارج شده است، به گونهای که پا در مشکلات و سختیها افتاده است.
هوش مصنوعی: شاهرخ از مسیر خود دور شده و در این سفر، به دلیلی از مقام و موقعیتش فاصله گرفته است.
هوش مصنوعی: در دل شب تار، نور روشنی از باغ سبز میتابد و شب را روشن میکند.
هوش مصنوعی: آسمان با دیهای از ستارهها زینت یافته و ماه به عنوان نماد زیبایی، بر تختی از عاج نشسته است.
هوش مصنوعی: از نور ماه، شب روشن شده و ستارهها بازار شب را پر رونق کردهاند.
هوش مصنوعی: آوای زیبا و دلنشین دنیا مانند صدای مرغی است که در نواختن چنگ به نوای نای مرغی دیگر میپیوندد.
هوش مصنوعی: شخصی که با دقت و نظم کار میکند، در هر لحظه زمان را مدیریت کرده و به ترتیب در کارهای روزمرهاش پیش میرود. او به طور منظم بین فعالیتها جا به جا میشود و هر چیزی را در زمان مناسب انجام میدهد.
هوش مصنوعی: دختر پری مانند اسب سرکش به جلو میتازد و آسمان در تلاش او عقب میماند.
هوش مصنوعی: هر جا که علمی ظهور کند، نگاههای زیادی به آن جلب میشود و توجهها به سمت آن معطوف میگردد.
هوش مصنوعی: هر جا که دلبر زیبا بر زمین نشسته، از همان جا، رنگ و بوی شقایق در میان گلها دمیده شده است.
هوش مصنوعی: در هر جایی که آب از زمین بیرون میآید، بخار و رطوبت هم از آنجا بالا میآید.
هوش مصنوعی: قضا و سرنوشت را به گونهای کنترل کن که مانند یک جنگل انبوه نشود، زیرا که سام در گل ماند و نتوانست پیش برود.
هوش مصنوعی: او به تماشای بدن سام پرداخت و دید که در کنار منطقه شکار مشغول حرکت است.
هوش مصنوعی: بدان که پرندهای بدون بال و پر، در آن لانه آبشخور ساخته است.
هوش مصنوعی: اسب پیشاپیش دوید و شناخته شد، به طوری که برای مردم در نظرش جا پیدا کرد.
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند گلی سرخش بود که از اشک چشمهایم سیراب شده است، و چشمهای پر از گوهرها به خاطر گریههای من شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: دامن او به خاطر درد و رنجی که کشیده، به خون جگرش آلوده شده و از پیراهنش، نشانههای غم و اندوه به بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: در آن چشمه، چهرهاش به خاطر اشکهایش رنگین و مانند گل ارغوان شده بود.
هوش مصنوعی: او هنگام گرفتن نفس، صدای تیز و بلندی از خودش در میآورد که باعث میشود اشیاء دور و برش به هم برخورد کنند و به هم بریزند.
هوش مصنوعی: هر بار که آسمان (یا طبیعت) سر و صدایی به پا میکند، زمین و جهان از آن گیج و حیران میشود.
هوش مصنوعی: سوزش نفس که از عمق جان برمیخیزد، همچون نوری است که از بام خانه میتابد و پایهاش به زمین نمیافتد.
هوش مصنوعی: آتش عشق در دل او چنان شعلهور شد که حتی دل پریدخت را هم سوزاند.
هوش مصنوعی: به سراغ او آمد تا به پایش بیفتد، چون مو. وقتی که در میان زلفش میافتد، همچون گوی میچرخد و حرکت میکند.
هوش مصنوعی: خرد به او اعتراض کرد و گفت: ای بیخرد! بدان که از مردی فقط به همین اندازه نمیتوانی ارزیابی کنی.
هوش مصنوعی: اگر تو تواناییهای خود را امتحان میکنی، درست است که ببینی حد و مرز توانمندیها و قدرتهای مردانگی تا کجا پیش میرود.
هوش مصنوعی: اگر تو خواهان او هستی، بدان که خود او نیز طرفدار و حامی محبت توست.
هوش مصنوعی: دولت زودگذر تو مانند آهوست، که به ناگاه رد میشود و یا همانند آهو، از کنارت میگذرد و تو را به خود مشغول میکند.
هوش مصنوعی: اگر به سمت خورشید بروی و به آن دسترسی پیدا کنی، فایدهای ندارد. بهتر است تلاش خود را در جایی دیگر متمرکز کنی که بتوانی به نتیجه برسدی.
هوش مصنوعی: صدا بلند شده که بیدار شو و از جا برخیز، سپس ندا میدهد به سام خوشچهره.
هوش مصنوعی: به چه چیزی در اینجا دنبالهداری و شوق تو چیست؟ از کدام نسل میآیی و نامت چه میباشد؟
هوش مصنوعی: او گفت که نام خود را گم کردهام و اکنون میخواهم از دادگر خواستههایم را برآورده کنم.
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی، باید جان خود را فدای عشق کنی و اگر نیستی، بهتر است از عشق و محبوب خود دور شوی.
هوش مصنوعی: او گفت اگر جانم را هم از دست بدهم، اشکالی ندارد؛ زیرا جانم متعلق به دختری است که همچون ماه زیباست.
هوش مصنوعی: مردی گفت: ای کسی که نام بدی داری، ماجرایی را برایت بیان میکنم که بهتر است فراموشش کنی.
هوش مصنوعی: اگر روح تو چون پری رنگین و زیبا باشد، بدن تو چگونه میتواند از جان جدا و بیزندگی باشد؟
هوش مصنوعی: او گفت که جدایی ناشی از ناکامی است و عشق خوب، در نهایت به بدنامی منجر میشود.
هوش مصنوعی: گفت: دل خود را از عشق او جدا کن و تصویر چهرهاش را از قلبت برکن.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که دل، حرفی برای گفتن در خود دارد، وقتی دل من به مشکل میخورد، پیدا است که وضعیت سختی پیش آمده است.
هوش مصنوعی: گفتی چرا دل را از دست دادی و مانند ماهی از چنگ افتادی؟
هوش مصنوعی: او با شوخی از من چیزی را گرفت، حالا که دل را از دست دادهام چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: نفس خود را به ناراحتی و اندوه نده، چرا که غمیدن بر تو تاثیر منفی خواهد گذاشت و تو را بیشتر در درد و رنج خواهد کرد.
هوش مصنوعی: گفت: در مورد وضعیت دلم چه میگویی که دیگر حتی پاهایم در گل مانده و نمیتوانم حرکت کنم.
هوش مصنوعی: او گفت تو اینجا توقف میکنی و با این کار به خانه شاه بیاحترامی میکنی.
هوش مصنوعی: او گفت که من از نام و شهرت گذشتهام، زیرا میخواهم آن پری را به دست بیاورم.
هوش مصنوعی: گفت که صبر و تحمل را از لاغریاش گرفتهای و اکنون باید کنار بگذاری.
هوش مصنوعی: گفت: از محبوبم فاصله گرفتم، به طوری که اشکم مانند خون از چشمانم جاری شده است.
هوش مصنوعی: او گفت که در نگاه دل، زیباییهای زلف و چهرهاش را ببین و در آنجا نشانههای کفر و ایمان را تماشا کن.
هوش مصنوعی: او گفت که تا زمانی که زندهام، روح من از آن اوست و تمام احساساتم، چه خوب و چه بد، به او مربوط میشود.
هوش مصنوعی: گفت که دل تو آرامش دارد، نه اینکه خودت آرام باشی.
هوش مصنوعی: او میگوید که دل، آرامش جان است و قوت روان. به عبارت دیگر، دل منبع آرامش برای روح و انگیزه قوی برای زندگی است.
هوش مصنوعی: گفت اگر دوباره او را ببینی، از باغ چهرهاش گلهای تازهای خواهی چید.
هوش مصنوعی: شخصی میگوید که در دلش آرزویی دارد، اما این آرزو، همچون پرندهای نادر، دست نیافتنی است و تنها مگس نمیتواند به آن برسد.
هوش مصنوعی: گفت: چرا بدون چهرهات زندهای؟ تو مثل زلف او پریشان هستی.
هوش مصنوعی: او گفت که افسوس از آن لب زیبا که وقتی نامش برده میشود، نام من را فراموش میکنند.
هوش مصنوعی: گفت من الآن تو را از کنار جاده میبرم تا نزدیک شاه برسانم.
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که وقتی خشم و کینهام را نمایان کنم، جهان را به تسخیر خود در میآورم.
هوش مصنوعی: ابر غم از نوک سنان من جاری میشود و درد درونم را مانند درندهای از ببر به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که به مانند شیر قوی و نیرومند، به جان سختیها و مشکلات میافتم و با قدرت و اراده خود، به مقابله با چالشها میروم.
هوش مصنوعی: همهی جنگجویان و دلیران مرا به عنوان یک فیل میشناسند.
هوش مصنوعی: اگر گرشسب، جنگجوی بزرگ، همین حالا از دست من جانش را بگیرد، به کجا برود؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.