بخش ۶۲ - برگشتن سام از پای قصر و سر به کوه و بیابان گذاشتن
عنان برزده سر به صحرا نهاد
سرشکش روان رو به دریا نهاد
ز دست دلش دست بر دل بماند
ز خون جگر پای در گل بماند
چنان آتشی از جگر برفروخت
که از ماه تا برج ماهی بسوخت
هوا کله عنبرین بسته بود
زمانه به انفاس رو شسته بود
شب از ابر خم بر خم افکند جعد
شده کوس گردونبر از بانگ رعد
هوا هر نفس گشته کافوربیز
زمین هر طرف گشته کافورخیز
زده برق بر برق کهسار تیغ
روان گشته طوفان آبی ز میغ
تبیره زنان رعد در دمدمه
دم افسردهتر گشته مردم همه
زده باد بهمن دم از زمهریر
فرو رفته گیتی به دریای قیر
جهان رفته از برق و باران به باد
شبی زان صفت روزی کس مباد
نه راهی که آن را بود منزلی
نه بحری که پیدا بود ساحلی
همی سام میرفت رو در قفا
ز دلبر جدا مانده وز دل جدا
دمش بد ز سرما فسرده نفس
چو خر در دجل بازمانده فرس
نه روئی که روی آورد سوی یار
نه راهی که بیرون رود از دیار
نه صبری که برگردد از یار خویش
نه هوشی که گردد پی کار خویش
روان کرده در چشمها چشمها
ولیکن روان کرده در ره رها
گه از دیده زورق فکنده در آب
گه از سینه آتش زدی در سحاب
گهی باره در رود راندی ز خشم
گهی گفتی و خون فشاندی ز چشم
ز بس غصه با درد دل بود جفت
ز غم این نفس ابتدا کرد و گفت
ایا ابر تردامن تیره دل
ز دست توام پا فروشد به گل
ز تردامنی آب خود ریختی
ولی آتش از جانم انگیختی
سبک بادبان برکشیدی به ماه
شدی همچو گیسوی یارم سیاه
چرا تیره گرنه تو بخت منی
چرا سست و طرار و تردامنی
به در پردهات پرده من مدر
مکن سرکشی از سرم درگذر
مرا از تو آخر چه آید به سر
که می بینمت سخت سستی و تر
به هر کوی پائی به سنگ آیدت
که آن سنگدل مهر ننمایدت
سرشکت چرا راه دریا گرفت
مگر کارت از چرخ بالا گرفت
تو میگرئی و برق میخنددت
چه گرئی که کس گریه نپسنددت
ترا بر هوا کار بر هم فتاد
کسی چون تو یا رب هوائی مباد
ز باران درم ریختی بر سرم
سیهرو چرائی چو داری کرم
نه بهمن و دم را ز بهمن زنی
چو ذالی و بیمهر و تر دامنی
گه از رعد دل در خروش آیدت
گه از رشک دریا به جوش آیدت
روی همچو لوکان سر در هوا
کف از لب فشانی بگو تا کجا
گهی دم ز کافور بیزی زنی
گهی لاف سیلابخیزی زنی
بدین سان که که را گرفتی کمر
که اندازی از زخم تیرش سپر
نگویم که آب روانی کجا
اگر زانکه گویم نباشد روا
گر آبی ز دریا برآوردهاند
ز دریا ترا بر سر آوردهاند
مرا کین همه کام بر دل بماند
ز دست توام پای در گل بماند
تو چون برق جستی فتادی چرا
بجستی و بر باد دادی چرا
اگر بر دلم رحمت آری نکوست
که برقی است امشب که بر بام اوست
مکن تندی ای باد با روی سرد
فسرده دم و کژرو هرزه گرد
برو گرم دمسردی از حد مبر
به بادم مده از سرم درگذر
غمم همدم و ناله همره بسست
دلم همره و غصه محرم بسست
سرشک ار چه بازش نرانم ز چشم
برآنم که بازش برانم ز چشم
وگر دمبدم قاصدی بایدت
کزو آب بر روی کار آیدت
ببین کآب چشمم چه سان میرود
کز آن آب آب روان میرود
دلم چون بدان دل گسل بازماند
دل خسته را دل به دل بازماند
ولیکن همان به که در پیش اوست
که ریش است و او مرهم ریش اوست
ز ما عشقبازی نباشد خطا
وز آن ترکتازی نباشد خطا
بدین گونه میگفت و میراند اسب
ز چشم اشک میراند و میماند اسب
نه کس همدش جز غم عشقبار
نه قلواد و نه قلوش غمگسار
چو در بند افتاد سام گزین
برفتند هر دو به خاور زمین
که بودند آن هر دو عاشق به سوز
به خاور رسیدند بر دلفروز
یکی مهرافروز را دل بداد
یکی شمسه از راه بردش چو باد
برفتند هر دو به خاورزمین
که تا لشکر آرند یکسر به چین
در آن شب کجا سام بیدل به راه
همی گفت و میراند تا صبحگاه
چو مرغ سحرخوان فغان برکشید
جهان مژده صبح صادق شنید
فلک، میغ را قبه در هم شکست
هوا از دم باد و باران بجست
دریده شد این پرده نیلگون
نهفته شدش طارم سرنگون
چو آن ابر بارنده محمل براند
سیاهی بر آن سبز گلشن نماند
بجنباند مرغ سحر بال را
به جنبش درآورد خلخال را
ز ناگه به سرچشمهای در رسید
چراگاه و مأوای نخجیر دید
فرود آمد و اسب در بیشه راند
بر آن چشمه از چشمها خون فشاند
دلش پیش یار و غمش پیش دل
غم دلبرش مرهم ریش دل
نه در دل که از غم برد جان به در
نه در سر که بردارد از پای سر
چرا گر شده اسب که پیکرش
گذشته ز خون دل آب از سرش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر نکات دردناک عشق و جدایی را بیان میکند. شخصی به نام "عنان" که در جستجوی معشوق خود به صحرا رفته، در دل غمی عمیق دارد. او از حالت اشک و اندوه خود میگوید، طوفان و باران اطرافش را توصیف میکند، به طوری که دنیا در بینظمی و تلاطم است. حسرت و اندوه او از جدا بودن از محبوبش به حدی است که احساس سرما و سردی میکند و موجودات طبیعت نیز با او همدردی دارند.
محسنات و زشتیهای معشوق به تصویر کشیده میشود و شاعر با نگاهی انتقادی به او مینگرد. در نهایت، این احساسات و دردهای عمیق او را به جستجوی یک آرامش در دل طبیعت و زیباییهای آن میکشاند، ولی دلش هنوز پر از غم و یاد محبوب است. عشق و جدایی در این شعر به وضوح نمایان است و شاعر با بیانی پرشور، احساساتش را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: زین اسب را باز کرد و به دشت رفت، و اشکهایش را به سمت دریا ریخت.
هوش مصنوعی: دل او از دلسوزی و ناراحتی در حالت تسلیم باقی مانده و نشانهای از درد عمیق در وجودش حس میشود؛ به گونهای که با وجود دشواریها و مصیبتها، همچنان درگیر احساساتش است.
هوش مصنوعی: او چنان آتشی از دلش افروخت که نور آن از ماه تا برج ماهی را سوزاند.
هوش مصنوعی: هوا عطر خوشی داشت و مانند عنبر میمانست و زمانه در اثر نفسهای زندگی طراوت و تازگی زیادی به خود گرفته بود.
هوش مصنوعی: شب با ابرهای تیره و مواج خود، حالت پیچیدهای به آسمان داده و صدای رعد مانند طنین طبل آسمانی را به گوش میرساند.
هوش مصنوعی: هوا در هر نفس بوی کافور میدهد و زمین در هر سو بوی کافور را پخش کرده است.
هوش مصنوعی: برق تند و ناگهانی در میان کوهستان، مانند تیغی درخشان به نظر میرسد و طوفان آبی که از ابرها میبارد، به شدت در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرسازی از طوفان و رعد و برق اشاره شده است. با نزدیک شدن طوفان و صدای رعد، مردم نگران و مضطرب شدهاند. به نظر میرسد که شرایط به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و حالتی از ترس و نگرانی در بین مردم حاکم شده است.
هوش مصنوعی: باد سرد و سختی وزیده و دنیا در زیر برف و یخبندان قرار گرفته است، به گونهای که مانند دریایی سیاه و تاریک به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر ناپایداری و تغییرات، از زیبایی و طراوت خود خالی شده است و آرزو میکنم که هیچ کس در زندگیاش چنین روزی را تجربه نکند.
هوش مصنوعی: نه راهی وجود دارد که به جایی برسد و نه دریایی که بتوان سواحلی را در آن دید.
هوش مصنوعی: سام به آرامی در حال رفتن بود و از دلبرش جدا شده بود، دلی که اکنون از او فاصله گرفته بود.
هوش مصنوعی: دمش سرد و نفسش به شماره میافتد، مانند الاغی که در دجله مانده و بیرمق شده است.
هوش مصنوعی: نه چهرهای داری که به سوی محبوب توجه کند و نه راهی که به بیرون از سرزمین برود.
هوش مصنوعی: هیچ صبری نیست که از دوستش دور شود و هیچ دانشی نیست که به دنبال کار خود برود.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی میپردازد که در آن چشمان کسی به شدت تحت تاثیر احساسات قرار گرفته و به نوعی تجربهای عمیق و عاشقانه را منتقل میکند. در عین حال، این احساس ممکن است باعث شود که این شخص در مسیر زندگی خود آزاد و رها باشد. به عبارت دیگر، شدت این احساسات ممکن است باعث شود که فرد از قید و بندهای روزمره رها شود و در ارتباط با احساساتش عمیقتر شود.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات به قایق، نگاهی به آب میاندازی و گاهی نیز در دل آتش، دودی را به آسمان میفرستی.
هوش مصنوعی: گاهی از شدت خشم خود، به شدت رفتار میکنی و در مواقع دیگر، از اندوه و درد اشک میریزی.
هوش مصنوعی: به خاطر غصهها و درد دلهای بسیار، این نفس از غمهایش شروع به صحبت کرد و چیزی گفت.
هوش مصنوعی: ای ابر نازک و دلتنگ، به خاطر تو من از پژمردگی و غم دست کشیدم و دیگر به زمین و گل نمیگرایم.
هوش مصنوعی: به خاطر بیاحتیاطی خود، آب زندگیام را از دست دادهای، اما آتش عشق و اشتیاق را در وجودم شعلهور کردهای.
هوش مصنوعی: بادبان را به آرامی بالا بردی و مانند موی سیاه یارم به سمت ماه رفتی.
هوش مصنوعی: چرا سرنوشت من اینگونه تاریک است و چرا تو اینقدر ناپایدار و بیثباتی؟
هوش مصنوعی: به در خانهات نیا و با بیاحترامی به من توجه نکن، با ناز و افراشتگی از من بگذر.
هوش مصنوعی: من از تو چه نتیجه ای می گیرم وقتی که می بینم در شوق تو بسیار ضعیف و ترسو هستی؟
هوش مصنوعی: هر جا که پا بگذاری، با سنگی مواجه میشوی که نشان از محبت ندارد.
هوش مصنوعی: چرا اشک تو به دریا میریزد؟ آیا کار تو از چرخ روزگار بالا رفته است؟
هوش مصنوعی: تو میگریی و اشکهایت باعث میشود که دیگران بخندند. اما چه اهمیتی دارد که کسی گریهات را نپسندد؟
هوش مصنوعی: کسی دیگر مانند تو وجود ندارد که بتواند با تو در یک سطح باشد. خواهش میکنم که این وضع برای هیچ کس پیش نیاید.
هوش مصنوعی: چرا وقتی که باران را بر سرم فرود آوردی و مرا در این حالت افکندهای، هنوز از لطف و کرم خود نسبت به من کوتاهی میکنی؟
هوش مصنوعی: اگر بهمن را بخواهی باید از دمی که بهمن دارد بگذری؛ چرا که همچون ذالی، بیمهر و بیحفاظی است.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات ممکن است دل تو از صدای رعد و برق و هیجانش به هیجان آید و گاهی ممکن است به خاطر حسادت به دریا به جوش و خروش بیفتی.
هوش مصنوعی: چهرهای مانند ماه و هوایی سرشار از شادی که با لبخندهای خود سخن میگویی، بگو این خوشحالی تا کجا ادامه خواهد داشت.
هوش مصنوعی: گاهی بویی از کافور و عطر خوش را میچشی، و گاهی هم از قدرت خود در جریانآفرینی و حرکتهای پرشتاب سخن میگویی.
هوش مصنوعی: به این ترتیب، اگر کسی را در آغوش بگیری، آن شخص به تو آسیب میزند و تو نیاز به حفاظی برای خودت پیدا میکنی.
هوش مصنوعی: نمیگویم که آب روان کجاست، چون اگر بگویم ممکن است زشت باشد.
هوش مصنوعی: اگر آب از دریا به بالا آورده شده، تو نیز از دریا به وجود آمدهای.
هوش مصنوعی: من از عشق تو آرزوهای زیادی در دلم دارم که همهاش بینتیجه مانده و به خاطر تو پای من در گل و باتلاق گیر کرده است.
هوش مصنوعی: چرا وقتی به سرعت حرکت کردی به زمین افتادی؟ چرا اینقدر سریع بودی و همه چیز را بیدلیل از دست دادی؟
هوش مصنوعی: اگر بر دلم محبت و لطف کنی، کار خوبی است، زیرا امشب جرقهای شگفتانگیز در آسمان وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای باد، با رفتار تندت مرا آزار نده، من با چهرهای سرد و پژمرده در حال حرکت هستم و بیهدف سرگردان هستم.
هوش مصنوعی: به جلو برو و مراقب باش که از حده خودت خارج نشی. از من دور نشو و به احساسی که دارم بیتوجهی نکن.
هوش مصنوعی: غم و اندوه همواره با من هستند و دل من نیز همراه با غصه و غم است.
هوش مصنوعی: اگرچه نمیتوانم اشک را از چشمانم دور کنم، اما بر آنم که دوباره آن را به چشمانم برگردانم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی کسی پیوسته برای تو پیام بیاورد که برعهدهاش آبپاشی بر روی کارهایت باشد، باید چنین فردی را داشته باشی.
هوش مصنوعی: ببین چگونه اشکهایم جاری میشوند، که از این اشکها زندگی و جریان زندگی نیز در حال رفتن است.
هوش مصنوعی: دل من وقتی از همدلی و نزدیکی با آن دل فاصله میگیرد، دل خستهام هنوز به دل آن شخص اتصال و محبت دارد.
هوش مصنوعی: اما بهتر است که کسی که در پیش اوست، از خود ریشی داشته باشد و آن شخص نیز تسکینی برای ریش او باشد.
هوش مصنوعی: اگر عشق بازی از ما باشد، اشتباهی در آن نیست و اگر تو به نوعی از عشق ورزی کن، باز هم اشتباهی در آن نیست.
هوش مصنوعی: او به این شکل سخن میگفت و اسب را میراند. اشک از چشمانش سرازیر بود و اسب همچنان میماند.
هوش مصنوعی: هیچکس جز غم عشق، همدل و همراه او نیست، نه کسی که در اندام و شکل او شبیه باشد و نه کسی که در دلش دلخوشی و شادی برای او داشته باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که سام در دردسر افتاد، هر دو به سمت شرق زمین رفتند.
هوش مصنوعی: دو عاشق با اشتیاق و سوز در دل خود، به سوی شرق روانه شدند و به جایی رسیدند که دلها را روشن میکند.
هوش مصنوعی: یکی عاشق مهربان شد و دلش را به او سپرد، سپس مانند بادی که از راه دور میگذرد، دختری زیبا و درخشان او را به سمت خود کشاند.
هوش مصنوعی: هر دو به سمت شرق رفتند تا تمام لشکر را یکجا به چین بیاورند.
هوش مصنوعی: در آن شب، سام بیدل در مسیری حرکت میکرد و به گفتگو میپرداخت تا صبح شود.
هوش مصنوعی: وقتی که پرنده صبح به صدای بلند آواز خواند، جهان خبر آمدن صبح روشن را شنید.
هوش مصنوعی: آسمان ابرها را در هم شکست و با وزش باد و باران، جو حرکت کرد.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن لحظهای اشاره دارد که پردهای آبی رنگ که تصویر یا مانعی را پنهان میکرد، از بین رفته و آنچه در زیر آن نهفته بود، نمایان شده است. در این فرآیند، بخشی از آن که نمایان شده به زمین افتاده و خود را نشان داده است.
هوش مصنوعی: وقتی ابر بارانزا به حرکت درمیآید، دیگر هیچ نشانهای از تاریکی در آن باغ سرسبز باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: پرنده سحر را به پرواز درآورد و صدای زنگولههایش را به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی به مکانی رسید که منبع آب و محلی مناسب برای زندگی و آرامش حیوانات بود.
هوش مصنوعی: او از اسب پیاده شد و بر روی چشمهای که در جنگل بود، اشک ریخت.
هوش مصنوعی: دلش مشغول معشوق است و غمش را با دلش تقسیم کرده است. دلش به خاطر رنجهای عشق، به دنبال تسکینی برای زخمهایش میگردد.
هوش مصنوعی: نه دلش از غم آرامش دارد و نه سرش میتواند از بار گران فکری رها شود.
هوش مصنوعی: چرا اسب به شدت نگران و غمگین شده است، در حالی که نشانههای درد و رنج در آن مشهود است و به نظر میرسد دیگر نتواند صبر کند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.