گنجور

 
خواجوی کرمانی

به زلف تو تا سر درآورده‌ام

به آشفتگی سر برآورده‌ام

ز موی میان تو موئی شدم

ز مشک تو قانع به بوئی شدم

ضعیفی که افگندیش در کمند

گرش می‌کشی در به رویش مبند

غریبی که امیدش از خان تست

درش باز کن زان که مهمان تست

کریمان کسی را که مهمان کنند

دلش را نشاید که رنجان کنند

ترا گرچه نیروی سرپنجه است

به خون ضعیفان میالای دست

به کویت ز روی نیاز آمدم

به بویت ز راه دراز آمدم

درم باز کن تا کشم در برت

اگرنه بمیرم ز غم بر درت

دلم باز کش تا جفایت کشم

مکش سر که در زیر پایت کشم

شکر لب لب درفشان برگشود

به شیرین زبانی زبان برگشود

که شاها سرت سبز و رخ لعل باد

سمند ترا ماه نو نعل باد