بخش ۱۹۵ - نبرد سام با ابرها و گرفتار شدن ابرها
بگفتند سام است که آمد به جنگ
همه کوه از خون شده لعل رنگ
شگفتی دلیر است سام سوار
به تنها تن خود کند کارزار
برآورد دود از تن ماه همه
چو گرگ اندر آمد میان رمه
بسی کشت بر قله و برزکوه
شده نره دیوان ازو در ستوه
بگوید همی ابرها در کجاست
که پیوسته هر جای مردمرباست
زبانش همه پر ز نام تو شد
سر مرد جنگی به دام تو شد
برآشفت ازین گفتگو ابرها
ز جا جست ماننده اژدها
بپوشید چرمی چو آهن به بر
که بر وی نشد حربهای کارگر
میان بست و پیچید زنجیر جنگ
تو گفتی فلک را بگیرد به چنگ
درآورد ساطور نهصد منی
بنالید از خشم اهریمنی
چو آمد غریوان بدان رزمگاه
نگه کرد بر سام زرینکلاه
ستاده بدان که عمودی به دست
غریوان و جوشان چو پیلان مست
جوانی به مانند تابنده ماه
بر ماه افکنده مشک سیاه
یکی ماه تابان به بالا چو سرو
به تن کوهپیکر میان همچو غرو
درخشان درو فره پهلوی
به تن پیل و رخ همچو ماه نوی
بتندید پس سام بر ابرها
تو گفتی درآمد یکی اژدها
یکی کوهپیکر بد آن دیو زشت
تو گفتی ز دوزخ بد او را سرشت
به چنگال مانند چنگ هژبر
غریونده چون بر فلک تیره ابر
دو صد رش به بالا و پهنا بزرگ
به چشم ازرق و تن چو پیل سترگ
بغرید بر سام دیو نژند
تو گفتی درآرد جهان را به بند
بدو گفت کای بدرگ شوخزاد
چه داری ز کردار مردان به یاد
ز زابل چرا سوی مغرب زمین
دمان و دمان آمدی سوی کین
بدین کوهسارت که بنمود راه
جهان را همی کرد بر تو سیاه
بسی غره گشتی به بازوی زور
کشیدی تن خود روان سوی گور
ز چنگال من کس نیابد رها
نشانست هر جایگه ابرها
به یک دم جهان را به هم برزنم
اگر کوه باشد ز بن برکنم
ز گردون مه و مهر زیر آورم
به قلب الاسد زمهریر آورم
به پاسخ بدو گفت بیدار سام
که ای بدگهر دیو برگشته کام
منم پور نیرم یل صف شکن
کشنده همان دیو روئینه تن
نبیره جهاندار طهمورثم
به آئین و دین کیومورثم
مکوکال با ژند برگشته بخت
ز من کشته گردید تن لخت لخت
به فرمان یزدان فیروزگر
رسیدم به کوه فنا کینهور
که تا جان شوم تو سازم فنا
نخوانی دگر خویش را ابرها
کنون نوبت رزم و پیکار تست
که جائی ز جانت نمانم درست
بخندید از گفت او ابرها
دگر ره بغرید چون اژدها
بدو گفت کای کودک بیخرد
خردمندت از بخردان نشمرد
نکوبیده کس پیکر سخت من
که بر چرخ گردونم بود تخت من
ندیده کس از رزم من کام دل
مگر کالبد کرده از زیر گل
نهنکال دیو و مکوکال دیو
و یا ژند پتیاره پرغریو
چو مرغند در پیش چنگال من
ندیدی بر و دست و کوپال من
نمایم به تو زور بازوی خویش
که دیگر ننازی به بازوی خویش
بگفت و همان سخت نارنج نیز
که جستی اجل از دم او گریز
برآورد و رخ کرد بر نامور
دلاور سپر درکشیده به سر
بزد بر سپر حربه را دیو شوم
که لرزید از بیم او مرز و بوم
به دو نیمه شد درقه پهلوان
نتابید از زخم تیره روان
بدزدید سر را سپهبد روان
نشد کارگر بر تن پهلوان
ابر تیغه کوه آمد چنان
به دو نیمه شد سنگ از زخم آن
سپهبد چو آن دید اندیشه کرد
روان را ز اندیشه چون پشه کرد
به دل گفت سام نریماننژاد
شگفتی بلائیست این بدنهاد
مگر دادگر کامکاری دهد
بدین رزمم امروز یاری دهد
وگرنه نتابم به بازوی دیو
مگر جز به نیروی کیهان خدیو
بگفت و برآورد گُرز گران
چنان چون بود رسم گندآوران
خدای جهان را همی یاد کرد
پس آنگه بیامد به سوی نبرد
بدو گفت کای دیو ناهوشیار
بگیر از کفم گُرزه گاوسار
ببین زخم کوپال ایرانیان
که دیگر نبندی کمر بر میان
بگفت و بزد گُرز بر دیو نر
که او را از آن گُرز نامد خبر
بخندید کین است کوپال تو
چنین کشتهای پس مکوکال تو
گمانم که این گُرز اندر نبرد
که بر پشه آید نیابد به درد
بدین گُرز جوئی به گیتی هنر
ابا چون منی بسته در کین کمر
دلاور دگر ره درآمد به جنگ
به حمله درآمد چو غران پلنگ
بزد گُرز بر تارک ابرها
که جنبید البرز گوئی ز جا
بلرزید گیتی از آن زخم گُرز
نشد ابرها را خبر یال و برز
دگر ره بغرید دیو از ستیز
همان بودش در دست نارنج تیز
بزد بر سر نامور پهلوان
ز کینه مر آن دیو تیره روان
سپر را ببرید همچون پرند
بدزدید سر سام از آن پر گزند
ز روی سپر رد شد آن زخم کین
ببرید و بنشست اندر زمین
گشودند بر هم در رزمگاه
سیه گشت از آن گرد خورشید و ماه
دو گوش فلک کرد شد از زور دست
تن کوه بر دشت گردید پست
بلرزید هامون ابر پشت گاو
نیاورد گیتی از آن زور تاو
بسی حمله شد اندر آن پهندشت
زمان از زمین گوئی از کین گذشت
یکی کوشش آمد در آن انجمن
یکی اژدها دیگری اهرمن
جهان تیره گردید از کارزار
ز اندیشه واماند چرخ از مدار
مر آن را بدانست انجام جنگ
که گردید بر زندگی کار تنگ
چنین گفت مر سام را نره دیو
که هرگز ندیدم چو تو گرد نیو
نشاید چنین آتش افروختن
به یک سر همه کینه اندوختن
ببخشمت چندی ز هر گونه گنج
که آید ز برداشتن تن به رنج
ازین رزم و میدان یکی باز گرد
که از غصه گشتم همی روی زرد
مرا رحم آید که هستی دلیر
جوان و خردمند و بسیار ویر
همه لابه و پوزش افزون کنم
وز آن به که میدان پر از خون کنم
نه آنست کز گُرز ترسیدهام
که من ترس را نیز نشنیدهام
بخندید از آن گفته پس پهلوان
بدو گفت کای دیو تیره روان
تو را تا ببندم درین رزمگاه
برم بسته نزد منوچهر شاه
ببیند تو را بسته کوپال و یال
که گوئی ندارم به گیتی همال
دلیران ایران و گندآوران
ببینندت ایدر به بند گران
مرا نام آن بس که اندر جهان
بماند ز من در میان مهان
که شد سوی مغرب چو نراژدها
به بند اندر آورد او ابرها
بدو ابرها گفت کای مرد بد
مگو آنچه بر بخردان نگذرد
بگفت و چود دودی درآمد بلند
غریوان برون رفت دیو نژند
سوی کوهسارش سر اندر کشید
سپهبد کمان را به زه برکشید
بپیوست تیری پی مرگ دیو
بینداخت بر دیو سالار نیو
نشد بر تن دیو دون کارگر
دلاور بینداخت تیر گرد
نیامد از آن دیو را بد ز تیر
گریزان در آن کوه شد خیره خیر
رسیدند دیوان برش در زمان
بگفتند کای شیر فرخکمان
چه کردی به میدان فرخنده سام
چگونه سر او درآمد به دام
بدیشان چنین گفت پس ابرها
که از چنگ شیرم نیابد رها
سرانجام ما کشتن و بستن است
سر و دست در رزم بشکستن است
ولیکن چو سام دلاور سوار
نبندد کمر در گه کارزار
یکی چاره باید که آن خیره سر
نبندد ازین پس به رزمم کمر
وگرنه مرا کار دشوار گشت
درین پای کهسار پیکار گشت
ورا آزمودم به میدان جنگ
که دارد دو چنگال شیر و پلنگ
شگفتی بلائیست این اژدها
کزو کشته گردد همی ابرها
به کوه فنا کار تنگ آورد
مرا شیشه جان به سنگ آورد
چنین گفت آنگه غزنکان دیو
که چندین چه داری ازو این غریو
اگر کوه باشد درآرم ز پای
ندارم به دل ترس آن تیره رای
تو دل را ز دردش پرانده مدار
که امشب ز جانش برآرم دمار
چو زو ابرها گفتگو گوش کرد
همه خون شومش به تن جوش کرد
بفرمود تا دخت فغفور چین
بیارند او را برش دل غمین
رخش زرد و تن زار و جان را اسیر
ز اندوه هجران رخش چون زریر
به یک سوی مشکین دو دستش به بند
دلش پر زغم بود جانش نژند
همه زندگانی به پیشش تباه
برو مهر رخشنده چون شب سیاه
چنین گفت با ماهرو ابرها
که سام یل آمد به کوه فنا
بدان تا رهاند ز چنگ منت
که از بند آزاد گردد تنت
چگوئی کنون چاره کار چیست
درین کوهسر مرد پیکار کیست
تو را گر رهانم ز بند و بلا
توانی که خواهش نمائی ز شاه
مگر کینه در رزم کوته کند
سوی مرز ایران یکی ره کند
نتابد دگر سوی پیکار من
نسازد تبه لشکر اهرمن
پریدخت پاسخ چنین داد باز
که کوتاه سازم دو جنگ دراز
به پیغام او را درآرم به دام
بدان سان که برگردد از رزم سام
یکی نامه سویش نویسم به درد
سرش بازگردد به شور نبرد
نیابد دگر سوی پیکار تو
نیابی ازو هیچ آزار تو
دل دیو شادان شد از سیمبر
در آنجا بیفتاد و پیچید سر
بگفتا تو دانی دلش نرم کن
به پیغام جانش پر آزرم کن
مگر بازگردد ازین شور جنگ
شتابش نباشد به گاه درنگ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستان جنگی میان سام، قهرمان ایرانی، و یک دیو به نام غریوان روایت میشود. سام با شجاعت و قدرت فراوان به میدان جنگ میآید و با وجود دشواریهای زیاد، به مقابله با غریوان میپردازد. در این نبرد، دیو به سام میگوید که نبرد با او بیفایده است و قدرت او را دستکم میگیرد. سام اما از نام و هویت خود به عنوان فرزند نیرم و یکی از قهرمانان ایرانی یاد میکند و به دیو میگوید که او از کشتههای گذشته است و بر عزم خود برای پیروزی تأکید میکند.
دیو از شدت خشم تصمیم به جنگ میگیرد و دو طرف با هم درگیر میشوند. سام که از زخمهای دیو میافزاید، سرانجام از درگیری خسته میشود و به شدت تحت فشار قرار میگیرد. در این شرایط، غریوان با دیوهای دیگر صحبت میکند و از آنها کمک میخواهد. از سویی دیگر، ابرها به سام هشدار میدهند که اگر این جنگ ادامه یابد، ممکن است عواقبی خطرناک برای او داشته باشد.
در نهایت، سام با استفاده از دلاوری و قدرت خود، دیو را به چالش میکشد و خود را آمادهی جنگ میکند. او از قدرتهای خداوند یاد میکند و عزمش را برای پیروزی بر دیو جزم میکند. داستان در اینجا درباره شجاعت و مبارزه برای پیروزی در برابر دشمنان ادامه پیدا میکند و نشاندهنده افتخارات و خوی قهرمانانه سام است.
هوش مصنوعی: گفتند سام به جنگ آمده است و همه کوهها از خون رنگین شدهاند.
هوش مصنوعی: سام سوار، دلیر و شجاع، با وجود اینکه تنهاست، آماده نبرد و مبارزه است.
هوش مصنوعی: دود بلند شده از وجود ماه، مانند گرگی است که به میان گله میآید.
هوش مصنوعی: بسیاری در قلهها و دشتها زحمت کشیدهاند و به خاطر آن، دیوان و عقلها در حال پریشانی و سردرگمی هستند.
هوش مصنوعی: ابرها از همدیگر میپرسند که کجا هستند، چون همیشه در جایی مردم را به خود جذب میکنند.
هوش مصنوعی: زبان او پر شده از نام تو، و این جنگجو به دام تو افتاده است.
هوش مصنوعی: ابرها به خاطر این صحبتها به هم ریخته و از جا کنده شدند، مانند یک اژدها.
هوش مصنوعی: لباسی محکم و مقاوم به تن کنید، زیرا هیچ گونه سلاحی بر آن تأثیر نخواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: در دل این نبرد و درگیری، زنجیری پیچیده شده است. تو گفتی که میتوانی دنیا را در دست بگیری.
هوش مصنوعی: یک ساطور سنگین و بزرگ به وجود آمد و از خشم نیروهای شر و اهریمنی به شدت ناله کرد.
هوش مصنوعی: وقتی غریو (غریوان) به میدان نبرد رسید، نگاهی به سام، که کلاه زری داشت، انداخت.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالتی میپردازد که در آن شخصی به طور استوار و با قدرت در برابر چالشها ایستاده است. او مانند فیلهایی که با هیجان و انرژی در حال حرکتند، خلاق و با روحیهای غنای الهامبخش در صحنه حاضر است. در واقع، نشاندهندهی تابآوری و قوت روحی فرد است که میتواند با انسجام و نیرومندی بر مشکلات فائق آید.
هوش مصنوعی: جوانی مانند نور درخشان ماه است که بر آن سایهای از تیرهگی انداخته است.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و شکوه یک ماه تابان اشاره شده که همچون درخت سروی بلند و استوار بر روی کوه قرار دارد. این تصویر نشاندهندهی عظمت و زیبایی طبیعی است که ماه در بالا و کوه در پایین به تصویر میکشند.
هوش مصنوعی: درخشش و زیبایی فره پهلوی مانند نور و جلوهای است که در تن شیر و چهرهای مانند ماه نو دیده میشود.
هوش مصنوعی: پس سام بر فراز ابرها رفت و تو گفتی یکی اژدها ظاهر شد.
هوش مصنوعی: شخصی که مانند کوه عظیم و بزرگ است، آن دیو زشت را به تو معرفی کرد و تو فکر میکردی که او از دوزخ آفریده شده است.
هوش مصنوعی: مانند چنگال هژبر، که به سختی و قدرت خود میفخرد، بر آسمان تیره همچون ابرهایی که درخشش و عظمت را به نمایش میگذارند، میغرد.
هوش مصنوعی: چندین رنگ و زیبایی در چشمان آبی و بدنی چون بدن بزرگ فیل، نمایان است.
هوش مصنوعی: صدای خشمگین سام، دیو نژاد، به گوش میرسد و چنین به نظر میرسد که او میتواند تمام جهان را به زنجیر بکشد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای جوان زیبا و خاص، چه چیزی از رفتار مردان در خاطر داری؟
هوش مصنوعی: چرا از زابل به سمت غرب میآیی و هر لحظه با خود خشم و کینه میآوری؟
هوش مصنوعی: به خاطر کوههای تو که در برابر دیدگان به نمایش گذاشته راههای جهان را، همه چیز برای تو تاریک و مبهم شده است.
هوش مصنوعی: بسیار خود را مغرور و توانمند میدیدی، اما در نهایت، با تمام قدرتی که داشتی، باید برای همواره به سوی مرگ بروی.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند از چنگال من فرار کند، زیرا نشانههای من در هر کجا که ابرها وجود دارند، دیده میشود.
هوش مصنوعی: اگر فقط یک لحظه فرصت داشته باشم، میتوانم دنیارا دگرگون کنم و حتی اگر کوهی هم در راه باشد، میتوانم آن را از ریشه بکنم.
هوش مصنوعی: از آسمان نور ماه و خورشید را به قلب شیر میبرم و از سرما و سوز سرما نیز میآورم.
هوش مصنوعی: سام، در پاسخ به او گفت که ای دیو با نژاد ناپاک، تو بار دیگر به آرزوهای خود رسیدهای.
هوش مصنوعی: من فرزند نیری هستم، پهلوانی که صفوف دشمن را میشکند و همانند دیو، قدرت و جلا دارم.
هوش مصنوعی: من نسل جهاندار طهمورث هستم و به آیین و دین کیومرث وابستهام.
هوش مصنوعی: سروصدای زندگی به گونهای پیش رفته که سرنوشت من به نحو ناگواری تغییر کرده است و حالا من در وضعیتی آسیبپذیر و بیسرپناه قرار دارم.
هوش مصنوعی: به خواست خداوند پیروزمند، به کوه نابودی و کینه رسیدم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که جان دارم، تو را میسازم و به وجودت زندگی میبخشم، و دیگر خودم را فنا نخواهم خواند، همچون ابرها که در آسمان جاریاند.
هوش مصنوعی: حالا وقت مبارزه و جنگ توست، چون دیگر جایی از جانت باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: با شنیدن حرف او، ابرها دیگر به تندبادی شبیه اژدها میغردند.
هوش مصنوعی: او به کودک بیخبر گفت که آگاهان تو را در شمار خردمندان نمیآورند.
هوش مصنوعی: هیچ کس نتوانسته است به من آسیب بزند، زیرا من مانند تختی بر روی آسمان و دنیا قرار دارم.
هوش مصنوعی: هیچکس از جنگ من به آرزوی خود نرسیده است، مگر اینکه جسمش زیر خاک مدفون شده باشد.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به موجودات خیالی و افسانهای دارد که به نوعی نمایش دهنده قدرت و خطر هستند. نهنکال و مکوکال به طور کلی میتوانند نمادهایی از موجودات بزرگ و ترسناک باشند که در افسانهها به چشم میخورند و نشان دهنده چالشها و تهدیدات هستند. این عبارت به نوعی انتقالدهنده احساساتی چون ترس، قدرت و ناامیدی است.
هوش مصنوعی: چون پرندگانی هستند در مقابل چنگال من، نگاه نکردی به چهره و دست و پاهای من.
هوش مصنوعی: من به تو نشان میدهم که چقدر قوی هستم، تا دیگر بر قدرت خودت مغرور نشوی.
هوش مصنوعی: او گفت و همانند نارنجی سفت و محکم، اجل نیز از دم او فرار کرد.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویری از یک دلیر و جنگجوی بزرگ اشاره دارد که با سلاحی در دست و رویی مملو از شهامت، به میدان آمده است. این شخصیت، نشانی از شجاعت و نامی بودن خود دارد و برای دفاع از خویش و روبرو شدن با دشمنان، سپر خود را به جلو آورده است.
هوش مصنوعی: دیو وحشتناک به سپر حملهور شد و اینقدر ترسناکش بود که مرز و سرزمین لرزید از بیم او.
هوش مصنوعی: پهلوان به دو نیم شد و نوری از زخم تاریک او بیرون نیامد.
هوش مصنوعی: سردسته دزدان سر او را دزدید، اما تلاش و زحمت بر تن قهرمان به نتیجه نرسید.
هوش مصنوعی: ابر که بر فراز کوه قرار دارد، به قدری سنگینی و فشار دارد که سنگها را به دو قسمت تقسیم میکند و این نشاندهنده قدرت و تأثیر آن است.
هوش مصنوعی: وقتی سپهبد آن را دید، به فکر فرو رفت و ذهنش مثل پشهای بیقرار شد.
هوش مصنوعی: سام به دلش گفت: این بدن با همه شگفتیهایش، حقیقتاً بلای سختی است.
هوش مصنوعی: امید دارم که عدالتخواهی در این نبرد امروز به من کمک کند و یاریام کند.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به بازوی دیو حمله کنم، جز با قدرت و نیروی خدایی که بر کل کیهان تسلط دارد، نیست.
هوش مصنوعی: او گفت و شمشیر سنگینش را بالا برد، مانند معمول کسانی که در کار آزار و اذیت هستند.
هوش مصنوعی: بنده نام خدا را به یاد آورد و سپس به سوی جنگ رفت.
هوش مصنوعی: او به دیو نادان گفت: ای موجود بیخبر، این جفت گاو را از دستان من بگیر.
هوش مصنوعی: به زخمها و آلامی که ایرانیان تحمل کردهاند، توجه کن و بدان که دیگر نمیتوانی بار دیگر خود را در موقعیتی مشابه قرار دهی.
هوش مصنوعی: او گفت و با گرز بر دیو نر زد، به گونهای که آن دیو از ضربهی گرز خبر نداشت.
هوش مصنوعی: بخندید، زیرا این نشانهی خوشحالی شماست که نابودی دشمنان شما را به همراه دارد، پس نگران چیزی نباشید.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این ضربهای که در جنگ به پشه زده میشود، به کسی آسیب نمیزند و درد ندارد.
هوش مصنوعی: در این دنیا، با این چماق، هنری نداشتهای که من، به خاطر کینهای که دارم، بر من بسته شده است.
هوش مصنوعی: شجاعت جدیدی وارد میدان جنگ شد و به مانند پلنگی خشمگین به حمله پرداخت.
هوش مصنوعی: با تازیانهای بر سر ابرها زد و به نظر میرسید که کوه البرز از جای خود حرکت کرده است.
هوش مصنوعی: زمین از ضربهی سنگین این گرز به لرزه درآمد، اما ابرها از ماجرا و بلای آن بیخبر ماندند.
هوش مصنوعی: دیو در حالتی دیگر به صدا درآمد و به جنگ و درگیری بازگشت، همان چیزی بود که او در دستانش داشت، نارنجی تند و تیز.
هوش مصنوعی: چندین سال پیش، یک قهرمان مشهور با کینه، بر سر یک دیو سیاه زود پیدا شد و به او آسیب رساند.
هوش مصنوعی: به معنای این است که وقتی در برابر خطر یا آسیب قرار میگیریم، باید حواسمان به محافظت از خودمان باشد و عواملی که میتوانند ما را آسیبپذیر کنند، شبیه به پرندگانی احساساتی و تهاجمی هستند که ممکن است به ما آسیب برسانند. در واقع، باید آماده باشیم و از خودمان به خوبی دفاع کنیم.
هوش مصنوعی: زخمی که از کین و دشمنی به وجود آمده بود، بر روی سپر گذشت و در نهایت روی زمین نشست و آرام گرفت.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، درب را به روی هم گشودند و به خاطر گرد و غبار ناشی از نبرد، نور خورشید و ماه تیره و تار شد.
هوش مصنوعی: دو گوش آسمان به خاطر قدرت و ابهت بدن انسان، مانند کوهی که بر دشت نازل شده، پایین آمده است.
هوش مصنوعی: هامون به لرزه درآمد و ابرها به مانند گاوهای نیاورد، جهان از نیروی توفانی به جنب و جوش آمد.
هوش مصنوعی: در آن دشت وسیع، به نظر میرسد که زمان به شدت تحت تأثیر جنگ و دشمنی قرار گرفته است، گویی که خود زمین نیز از این کینه و تنشها عبور کرده و به سمت جلو پیش میرود.
هوش مصنوعی: در آن جمع، یکی تلاش کرد و کوشید، در حالی که یکی مثل اژدها و دیگری شبیه شیطان بودند.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر جنگ و درگیریها تاریک شده و چرخ زمان از حرکت طبیعی خود باز ایستاده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که کسی که تجربه یا دانش کافی دارد، میداند که پایان کار جنگ به چه شکل خواهد بود و این موضوع باعث میشود که زندگیاش به یک وضعیت دشوار و پیچیده تبدیل شود.
هوش مصنوعی: دیو نر به سام گفت: کسی را همچون تو در بین انسانها و دیوان ندیدهام.
هوش مصنوعی: نباید با یک بار آتش افروختن، تمام کینهها و دشمنیها را جمع کرد.
هوش مصنوعی: من مدت زمانی را به تو میبخشم از هر نوع ثروتی که به دست میآید، به خاطر اینکه برای به دست آوردنش، باید زحمتی کشید و دچار سختی شد.
هوش مصنوعی: از این جنگ و نبرد، کسی برگردد که من از غصه و اندوه چهرهام زرد شده است.
هوش مصنوعی: من برای تو احساس تأسف میکنم، زیرا تو جوانی با دلیر، عاقل و پر از آمادگیهای فراوان هستی.
هوش مصنوعی: من هرچه تلاش و عذرخواهی میکنم، بهتر است که به جای این کار، میدان را پر از خون کنم.
هوش مصنوعی: من از ضربهی چوبی نمیترسم، زیرا حتی مفهوم ترس را هم نشنیدهام.
هوش مصنوعی: پهلوان به دیو تیرهدل گفت که از حرفت بخندیدم.
هوش مصنوعی: من تو را در این میدان جنگ به دام میاندازم و به نزد شاه منوچهر میبرم.
هوش مصنوعی: نگاهی به تو میاندازد در حالی که با دقت و زیبایی آراسته شدهای، بهگونهای که گویی هیچ چیزی در این دنیا ندارم که با ارزشتر از تو باشد.
هوش مصنوعی: شجاعان ایران و کسانی که بلا و آلودگی را به جامعه میآورند، تو را در اینجا در زنجیرهای سنگین خواهند دید.
هوش مصنوعی: نام من باید تا زمانی که در این جهان هستم باقی بماند و در دل افراد بزرگ و معروف جا داشته باشد.
هوش مصنوعی: هنگامی که به سمت مغرب حرکت کرد، مانند اژدهایی که ابرها را به دام میاندازد.
هوش مصنوعی: ابرها به او گفتند: ای مرد، خوب نیست که سخنانی بگویی که در شان انسانهای فرزانه نیست.
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و ناگهان دودی بلند به هوا رفت و دیو بدجنس از آنجا خارج شد.
هوش مصنوعی: سپهبد به سمت کوهسار نگاه کرد و کمان را به طرف بالا کشید.
هوش مصنوعی: شکلی از تیر به یک دیو برخورد کرد و آن را کشت. این تیر بر دیو فرمانروا پرتاب شد.
هوش مصنوعی: دیو ناتوان نتوانست بر تن دلاوری که کارش مبارزه بود، تیر بیفکند.
هوش مصنوعی: آن دیو بد و خطرناک از تیرهای دشمن فرار کرده و در آن کوه سردرگم و ناتوان مانده است.
هوش مصنوعی: در برهوتی دور، گروهی شگفتانگیز به او رسیدند و گفتند: ای شیر توانمند و شگرف!
هوش مصنوعی: چه بر سر میدان خوشبخت سام آوردی، چگونه گرفتار دام او شد؟
هوش مصنوعی: سپس ابرها به آنها گفتند که شیر قادر به رهایی ما از چنگ خود نیست.
هوش مصنوعی: در پایان، سرنوشت ما به جنگ و درگیری ختم میشود و در این نبرد، ما به شکست و از دست دادن اعضای بدن میرسیم.
هوش مصنوعی: اما وقتی که سام، دلیر و شجاع، سوار کارزار نشود، هرگز کمربند جنگ را نمیبندد.
هوش مصنوعی: کسی باید پیدا شود که آن شورشی دیگر نتواند در نبرد به من آسیب بزند و مانع من شود.
هوش مصنوعی: اگر اینطور باشد، کار من در این کوهستان سخت خواهد شد و نبرد من دشوار خواهد گردید.
هوش مصنوعی: او را در میدان جنگ آزمودم و دیدم که دارای قدرت و جنگجویی همچون شیر و پلنگ است.
هوش مصنوعی: این اژدها که وجودش باعث آسیب و خطر است، به قدری حیرتانگیز است که حتی ابرها نیز از ترس آن کشته میشوند.
هوش مصنوعی: کوه زشتیها و مشکلات زندگی مرا تحت فشار قرار داده، به طوری که روح و جانم به سختی به زمین و سنگین شده است.
هوش مصنوعی: غزنکان دیو گفت: چقدر از این سر و صدا و هیاهو نگران هستی؟
هوش مصنوعی: اگر در برابر کوهی ایستادهام، از پا در نمیآیم و به دل ترسی از آن افکار تاریک ندارم.
هوش مصنوعی: دل را از درد او خالی نکن، زیرا امشب ممکن است جانش را از دست بدهم.
هوش مصنوعی: زمانی که ابرها از او سخن گفتند، احساس ترس و نگرانی در وجودش ایجاد شد و خون از بدنش به شدت به جوش آمد.
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا دختر پادشاه چین را بیاورند تا دل او را که غمگین است، شاد کند.
هوش مصنوعی: چهرهاش زرد و بدنی نزار دارد و جانش از غم دوری بهتنگ آمده است. چهرهاش همچون زریر میباشد.
هوش مصنوعی: دستهای مشکیاش را به یک سمت بسته بود و دلش پر از غم بود، جانش در رنج و سختی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: تمام زندگی انسان در برابر او بیارزش است، مانند شب تاریک که در برابر نوری درخشان قرار دارد.
هوش مصنوعی: ابرها به زیبای ماهرو گفتند که سام یل به کوه فنا آمده است.
هوش مصنوعی: بدان که اگر از درگیریهای زندگی رهایی یابی، جسمت نیز از قید و بند آزاد خواهد شد.
هوش مصنوعی: حالا بگو چاره کار چیست؟ در این کوه، چه کسی آماده نبرد است؟
هوش مصنوعی: اگر من تو را از مشکلات و گرفتاریها آزاد کنم، آیا میتوانی از پادشاه درخواست و خواهشی داشته باشی؟
هوش مصنوعی: آیا کینه و دشمنی میتواند در جنگ، راه ایران را محدود کند یا مانع پیشرفت آن شود؟
هوش مصنوعی: دیگر به جنگ من نخواهد آمد، وگرنه سپاه شیطان را نابود میکند.
هوش مصنوعی: پریدخت گفت که برایم بهتر است دو جنگ طولانی را کوتاه کنم و خلاصهاش کنم.
هوش مصنوعی: من او را با پیغامش فریب میزنم و به دام میآورم، به طوری که مانند سام، از نبرد و جنگ برگردد.
هوش مصنوعی: من نامهای برای او مینویسم که اگر برود، درد و مشکلاتش برگردند و او را به چالش بکشند.
هوش مصنوعی: تو هرگز نخواهی یافت که طرف مبارزهات هیچ آسیبی به تو برساند.
هوش مصنوعی: دل دیوانهای که شاداب شده بود، از آتش عشق دچار حیرت گردید و در آنجا به زمین افتاد و پیچید.
هوش مصنوعی: گفت: تو میدانی که دل او را نرم کنی و با کلامی محبتآمیز او را شرمنده کنی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که شور و هیجان جنگ ادامه دارد، نباید هیچ تأخیری به وجود آید و باید به سرعت به عقب برگردند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.