پس آنگه جهانپهلو کامکار
نشست از بر مسند زرنگار
جهان آفرین را ستایش نمود
شه روم را هم به نیکی ستود
شهش گفت کای گرد با گیر و دار
نباشد به گیتی چو تو یک سوار
مرا گو که سام نریمان توئی
پناه بزرگان ایران توئی
چه جوئی ازین مرز سقلاب روم
چرا آمدی اندرین مرز و بوم
کرا خواهی اکنون به من راست گوی
که خیره چنین آمدی پویه پوی
که سیمرغ ایدر نیارد گذارد
که ریزد پرش اندرین مرغزار
بدین مرز از ایران نیاید کسی
که باشد مر او را ز دانش بسی
که جز تو ندیدم ایرانئی
که آمد به این مرز تنها نئی
نشاید بدینسان ز ما بگذری
چنین اندرین مرز ما سرسری
به پاسخ چنین گفت بیدار سام
به گیتی منم سام فرخنده نام
ز چین میروم سوی مغرب زمین
به پیکار دیو سری پر زکین
شتابم سوی شهر شداد و عاد
بدان تا دهم تاج و تختش به باد
وز آنجا به شهر زرنداب وروم
سوی ابرها جادوی زشت شوم
ببندم دو دستش به خم دوال
ز گیتی براندازم آن بدسگال
هر آن کس که باشد نه اهریمنی
که بار ای یزدان کند ریمنی
به گرز گران سنگ کوبم سرش
پراکنده سازم همه کشورش
چنین پاسخش داد پس قهرمان
که غره مشو این چنین ای جوان
که شداد عاد است کشورگشای
ازو راست گیتی سراسر به پای
که دوزخ پدید آورید و بهشت
درختانش و از سیم و زرینه خشت
همه خوبرویان گزیده قرار
همه پهلوانان با گیر و دار
که از چرخ خورشید زیر آورند
هژبران به بند اسیر آورند
پلنگان ازیشان نیابند رها
که از وی گریزان شود اژدها
همانا که از جان، تو سیر آمدی
کزین سان به چنگال شیر آمدی
میاور تو خود روی بر سوی مرگ
ز شاخ جوانی مریزان تو برگ
شگفتی سپاهند شدادیان
به تن همچو کوهند آن عادیان
نخستین یکی هست در شهر ما
ببندش دو چنگال از بهر ما
به تنگیم از جور او روز و شب
ز بیمش دل مرگ بگرفته تب
بود نام او عاق زرینه چنگ
که از ژرف دریا درآرد نهنگ
ز پانصد من آهن یکی پنجه ساخت
دل نره شیران ازو رنجه ساخت
به نیرو بتابد چو گردید مست
نیارد کسی دست او زیر دست
گر او را ببینی بترسی ز بیم
که از بیم او کوه گردد دو نیم
ز شاهان سقلاب منشور خواست
به پیروزی از چرخ مزدور خواست
ازو خاست شهرم سراسر خراب
ز بیمش نه آرام دارم نه خواب
اگر پنجهاش را شکست آوری
سراپردهها را به دست آوری
بدو پهلوان گفت او را بیار
که بینم چگونه است در رفت کار
چنان بکشنم دست او را به زور
که منشور مردن بیابد ز گور
همی گفت تا روز تاریک شد
همه تار خورشید باریک شد
عروس سپهری سر اندر کشید
نقاب شب تیره بر سر کشید
دگر دایه شب گلیم سیاه
بپوشید رخ را نخست از گناه
یکی بزم آراست پس قهرمان
که هرگز نیاید چنین در گمان
پریرخ بتان ساقیان طراز
گشودند هر سو در غمزه باز
به کف ساغر و چشم از غمزه مست
چو چشم خوش خویش ساغر به دست
ز ابرو کمان کرده از غمزه تیر
وزو کرده صد دل ز هر سو اسیر
دلی را که از تیر غمزه بخست
از آن خون گرفتش همان دم ببست
ز خار غمش خم شده پشت چنگ
نواهای عشاق با او به جنگ
ز هجران شده پیر روز فراق
ز ملک حجاز آمده در عراق
صراحی ز خنیاگر آمد به جوش
به ناهید رفته ز دردش خروش
می لعل چون خور کشیده تتق
شده رنگ میخوارگان چون شفق
چنان آتش میبرافروخت چهر
که هر چهرهای گشت مانند مهر
چنین تا سفیده کشیدند می
چو بنشست بر چهر افلاک حی
چنین گفت سام سپهبد به شاه
که آن مرد منشورجو را بخواه
که با هم یکی آزمایش کنیم
ابا زور و پنجه فزایش کنیم
بدان تا بدانم که چونست به جنگ
بیاید ببندد دو چنگ پلنگ
برفتند و آوردندش چو باد
همان پنجه در پیش مهتر نهاد
سه جام از می لعل چون خورد مرد
سر لاف بگشاد وزور نبرد
که چون من نباشد به گیتی کسی
شکستم سر و دست و گردن بسی
خدیو جهان شد شداد عاد
مرا زور مردی به بازو نهاد
سر دست سام نریمان شیر
بکوبم کنم رنگ رویش چو قیر
از ایدر به ایران شتابم به کین
ببندم دو بازوی فغفور چین
به من داد سالاری و مهتری
از آن رو نتابید با من سری
بخندید ازو سام نیرم نژاد
بدو گفت کای مرد ناپاک زاد
چه داری بدین گونه لاف و گزاف
هنر باید از مرد جنگی نه لاف
نگوید خردمند از خویشتن
به هرجا هنر خود بگوید سخن
نشاید تو را نام شاهان بری
که نه پهلوانی و نه مهتری
به جان منوچهر شاه گزین
که زیبد بدو تاج و تخت و نگین
نبیره فریدون فرخنژاد
پدر بر پدرشاه و هم پاکزاد
من او را یکی کمترین چاکرم
کمر بسته او را و فرمان برم
گر امروز از چنگ من جان بری
پس آنگه به گیتی کنی داوری
برآشفت ازو عاق زرینه چنگ
بغرید بر سام همچون نهنگ
بدو گفت کای خیره ژاژخای
ز اندوه بیرون منه هیچ پای
مخور زهر را هیچ بر آزمون
بدان تا نیاری سر خود نگون
بگفت و بدان پنجه یازید دست
بدان حمله آورد چون پیل مست
بگفتا ببین زور بازوی من
چگونه است در رزم نیروی من
نتابی اگر دست من گاه زور
مکن تیره بر چشم خود ماه و هور
وگر زان که پیچی تو پولاد و سنگ
رها کردمت در جهان بیدرنگ
هلا بازگو تا چه نامی به نام
به سقلاب روم از چه داری مقام
ز تخم کئی وز که داری نژاد
چه داری بگو آنچه داری مراد
به پاسخ بدو گفت فرخنده سام
منم پور نیرم یل نیکنام
مرا سام خوانند نام آوران
تن کوه کوبم به گرز گران
کشنده مکوکال جنگی منم
به میدان آورد سنگی منم
ببستم دو دست نهنکال دیو
به گردنده گردون رساندم غریو
هنر از پدر یادگار من است
دگر پیشه ننگ و عار من است
چنان بشکنم پنجه عاق را
که فریاد او گیرد آفاق را
نه چنگش بمانم نه رنگش به رو
به خم کمندش ببندم گلو
نه شدید مانم نه شداد را
به هم برزنم آتش و باد را
ازو عاق عادی برآشفت سخت
بدو گفت کای بدرگ شوربخت
بدرم تنت را به پولاد چنگ
زمین را ز خونت کنم رنگ رنگ
نمانم به گیتی تو را نام و کام
براندازم از دهر آوای سام
بگفت و ز جا اندر آمد چو پیل
ز کینه شده رنگ رویش چو نیل
درافکند سامش به چنگال چنگ
به نیرو درآمد بسان پلنگ
خدای جهان را مدد خواست نیز
پناهید بر داور دستگیر
بپیچید چندان که بشکست دست
بپرید هوشش بیفتاد پست
بگردید رنگش به مانند قیر
بکردش رها پهلوان دلیر
بپیچید آن چنگ پولاد را
به نیرو شکست آمدش عاد را
پس از یک زمان عاق چون یافت هوش
ز دردش به گردون برآمد خروش
شگفتی یکی جادوئی بود سخت
همان عاق ناپاک برگشته بخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، روایت داستانی از شاهنامه فردوسی نقل شده که در آن سام نریمان، پهلوان ایرانی، در مرز سقلاب روم با عاقل زرینه چنگ، یک نیرنگساز و قهرمان بدنام جادویی، مواجه میشود. سام به عاقل میگوید که نباید به او بیاحترامی کند و از قدرت و شجاعت خود میگوید. عاقل، به نمایش قدرتهای خود میپردازد و خواهان آزمایش با سام میشود. در ادامه، نبردی میان این دو قهرمان شکل میگیرد، که در آن سام با نیروی خود عاقل را به شکست میکشاند و به یاری خداوند بر او پیروز میشود. در نهایت، عاقل که در نبرد مغلوب شده، به شکستی بزرگ پی میبرد و ناپاکیاش عیان میشود. این داستان به بررسی خصوصیات شجاعت، قدرت و انصاف در میان قهرمانان میپردازد.
هوش مصنوعی: پس از آن، جهانپهلو که فردی توانا و کاردان بود، بر مسند زیبا و زرق و برقدار نشست.
هوش مصنوعی: جهانآفرین را تحسین کرد و همچنین شه روم را به خوبی یاد کرد.
هوش مصنوعی: ای گرد، به یاد داشته باش که در این جهان هیچکس به گرد تو در مهارت و شجاعت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به من بگو که تو همان سام نریمان هستی، تو پناه و حمایتِ بزرگترها و بزرگان ایران به شمار میآیی.
هوش مصنوعی: چرا به این سرزمین و منطقه آمدی و چه چیزی از سرزمین سقلاب و روم میخواهی؟
هوش مصنوعی: هر کس که اکنون قصد دارد با من صحبت کند، به طور درست و صادقانه بگو که چرا اینگونه بیهدف و گیج به اینجا آمدهای؟
هوش مصنوعی: سیمرغ اجازه نمیدهد که پرهایش در این دشت به زمین بریزد.
هوش مصنوعی: هیچکس از سرزمین ایران به اینجا نمیآید، مگر آنکه آگاهی و دانش زیادی داشته باشد.
هوش مصنوعی: من هیچ کسی را در این سرزمین ندیدهام که به تنهایی به این محدوده بیاید، جز تو.
هوش مصنوعی: نمیتوانی به این سادگی از کنار ما بگذری و به طور سرسری به این مرز ما توجه کنی.
هوش مصنوعی: سام به پاسخ گفت که من در این دنیا کسی هستم به نام سام، که فرخنده و خوشبخت هستم.
هوش مصنوعی: من از چین به سمت غرب میروم تا با دیوی که سرش پر از زهر و سمی است، مبارزه کنم.
هوش مصنوعی: من به سوی شهر شهوار و عاد میروم تا بتوانم تاج و تخت آنها را بر باد دهم.
هوش مصنوعی: از آنجا به شهر زرنداب و به سمت ابرها حرکت میکنم تا جادوهای زشت را به دست آورم.
هوش مصنوعی: دو دست او را به نرمی به دو طرف بستم و از دنیا دورش کردم تا دیگر نتواند کارهای بد انجام دهد.
هوش مصنوعی: هر کسی که اهریمن نیست و بار سنگینی را بر دوش یزدان نمیگذارد، شایسته است.
هوش مصنوعی: به وسیلهٔ یک گرز سنگین، سر او را میشکنم و تمام قلمرو او را پراکنده میکنم.
هوش مصنوعی: پس قهرمان به او پاسخ داد که ای جوان، فریب نخور و مغرور نشو به این ترتیب.
هوش مصنوعی: شداد، فرمانروای قوم عاد است که به کشورگشایی معروف است و به همین دلیل جهان تحت سلطه او قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: دوزخ را خواهید ساخت و بهشت را با درختانش و با خشتهای نقرهای و طلایی.
هوش مصنوعی: همه زیباییها در یک جا جمع شدهاند و مهمترین و قویترین افراد نیز در این فضا حضور دارند.
هوش مصنوعی: اجازه دهید در اینجا توضیح دهم که با توجه به حرکت و گردش خورشید، کسانی که قدرت و شوکت دارند، به زنجیر کشیده میشوند و به بند اسارت در میآیند.
هوش مصنوعی: پلنگها از او نمیتوانند فرار کنند، زیرا اژدها از او میگریزد.
هوش مصنوعی: به راستی که تو از جان خود خسته و بیزار هستی، چرا که به این شیوه در دام شیر گرفتار شدهای.
هوش مصنوعی: به خودت اجازه نده که به مرگ فکر کنی، جوانیات را بیهوده هدر نده.
هوش مصنوعی: سپاهیان شدادیان از یک سو، به قدری قدرت و عظمت دارند که به نظر میرسد همچون کوههایی استوار و استوارتر از عادیان به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: اولین کسی را که در شهر ما پیدا کردی، به خاطر ما دو چنگال از او بگیر.
هوش مصنوعی: ما از ظلم و ستم او هر روز و شب احساس تنگی میکنیم و به خاطر ترس از او، دلمان به شدت غمگین و بیمار شده است.
هوش مصنوعی: نام او "عاق زرینه چنگ" بود، کسی که میتواند در عمق دریا، نهنگی را به سادگی بیرون بیاورد.
هوش مصنوعی: از پانصد من آهن، یکی چنگالی ساخته شد، و دل شیران نر را از آن به درد آورد.
هوش مصنوعی: وقتی که فردی در حال نشئه و شیدایی است و قدرتی پیدا کرده، هیچ کس جرات ندارد که بر او تسلط یابد یا او را زیر فشار قرار دهد.
هوش مصنوعی: اگر او را ببینی، از ترس میترسی چون اگر بخواهد، حتی کوه را هم دو نیم میکند.
هوش مصنوعی: از پادشاهان سقلاب انتظاری برای پیروزی و موفقیت در نبردها داشته و از بخت و طالع خود کمک خواسته است.
هوش مصنوعی: از او خواستم که شهرم را سر و سامان دهد، اما تمام جاهایش ویران شده است. از ترس او نه آرامش دارم و نه خواب.
هوش مصنوعی: اگر زخم دوستی را تحمل کنی، میتوانی به دستاوردهای بیشتری در زندگی برسید.
هوش مصنوعی: به او گفتند که آن پهلوان را به اینجا بیاور تا ببینم چگونه در میدان جنگ عمل میکند.
هوش مصنوعی: به قدری تحت فشار قرار میدهم که اثر مرگ را از سرزمین زندگی نشان دهد.
هوش مصنوعی: او تا وقتی که روز روشن بود، صحبت میکرد، اما با تاریک شدن هوا، نور خورشید کم و کمتر شد.
هوش مصنوعی: عروس آسمان سر خود را زیر چادر شب تیره پنهان کرد.
هوش مصنوعی: شب، دایهای جدید شده که پوشش سیاهی بر خود دارد و به خاطر گناهان، ابتدا چهرهاش را پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: یک نفر جشنی برپا کرد، پس قهرمانی که هرگز نمیتوان تصور کرد که چنین کسی بیاید.
هوش مصنوعی: معنی این بیت این است که زیبایانی با چهرههای دلربا و جذاب، از هر سو به سمت ساقی (مستیآور) چشمک میزنند و در حال گشودن درهایی از عشق و علاقه هستند. این زیباییها با نگاههای فریبنده و عاشقانه، فضایی پر از شوق و احساس ایجاد کردهاند.
هوش مصنوعی: با یک جام در دست و نگاهی فریبنده، به خوشحالی و سرمستی مشغولم؛ چشمان زیبا و دلربا، همانند ساغر مستی را در دستم دارم.
هوش مصنوعی: از ابرو که به شکل کمانی خم شده است، تیر غمزهای پرتاب شده و صد دل را از هر طرف به اسارت گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر دلی که از تیر غمزه زخم خورده، به سرعت خون آن بریزد، همان لحظه زندگیاش به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: دلش را از غم عشق پر کرده و به همین خاطر به شدت تحت فشار و خمیده است. در این حال، صدای موسیقی عاشقانه، همواره با احساس درد و رنج او در تضاد است.
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی و فاصله، روزهای دوری به پیری تبدیل شده است و از سرزمین حجاز به عراق آمده است.
هوش مصنوعی: جامی پر از شراب به دست آوازخوان رسید و ناهید به خاطر دردش به فریاد درآمد.
هوش مصنوعی: لبهای تو مانند لعل است که رنگش به خاطر عشق شگفتانگیز میخوارگان به شفق تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: چنان عاطفه و جذابیتی در چهرهاش بود که هر کسی او را میدید، به مانند خورشید درخشید.
هوش مصنوعی: وقتی که سپیده دم شروع به رخ دادن کرد، لحظهای که نور بر چهره آسمان نشسته بود، زمان آرامش و سکوت در عالم جلوهگر شد.
هوش مصنوعی: سام، سپهبد، به شاه گفت که آن مرد صاحب منشور را بیافرمایید.
هوش مصنوعی: بیایید با هم امتحانی انجام دهیم و قدرت و توان خود را افزایش دهیم.
هوش مصنوعی: بدان که برای من روشن شود که جنگیدن چه حالتی دارد که پلنگ با چنگالهایش به دشمن حمله میکند.
هوش مصنوعی: آنها او را بردند و به سرعت بازگرداندند، مانند باد که ناگهان میوزد و همانند یک دست در مقابل پیشوای خود قرار گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی مرد سه لیوان از شراب خوش رنگ نوشید، شروع به صحبت کردن درباره قدرتش کرد و ادعاهای بزرگ کرد.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچکس نیست که مانند من باشد و من به خاطر این احساس، سختیها و آسیبهای زیادی را تحمل کردهام.
هوش مصنوعی: پادشاه جهان شد شداد عاد، قدرت و نیروی مردانهام را به بازویم سپرد.
هوش مصنوعی: با تمام قدرت و ارادهام میخواهم که چهرهاش را به طور جدی و تاریک کنم، انگار که به او آسیب میزنم.
هوش مصنوعی: از ایدر به ایران میروم تا برادران و دوستانم را از ظلم و ستم نجات دهم و قهر و انتقام از چین را به دست بگیرم.
هوش مصنوعی: به من فرمانروایی و بزرگی عطا کرد، اما به خاطر کسر شان من، هیچ کس با من دوستی نکرد.
هوش مصنوعی: سامی با لبخند به او گفت: ای مردی که از نژاد ناپاکی به دنیا آمدهای، حرف بزن.
هوش مصنوعی: چه چیزی داری که اینگونه فخر و مبالغه میکنی؟ هنر واقعی باید از یک مرد جنگجو باشد، نه از فخر فروشی.
هوش مصنوعی: خردمند هرگز از خودش صحبت نمیکند، بلکه در هر جایی به صحبت دربارهی هنر و تواناییهای دیگران میپردازد.
هوش مصنوعی: تو را سزاوار نیست که به نام پادشاهان خوانده شوی، چرا که نه توانایی پهلوانی را داری و نه ویژگیهای یک بزرگمرد را.
هوش مصنوعی: به جان منوچهر شاه ورای خاطر و لیاقت او، که شایستهی تاج و تخت و جواهرات است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی میپردازد که نسبش به فریدون، پادشاه افسانهای ایران میرسد. فردی از نسل فرخنژاد و با ویژگیهای نیکو که به موفقیتها و جایگاههای برجسته خود به خوبی افتخار میکند.
هوش مصنوعی: من او را یکی از بزرگترین دلبستگیهایم میدانم و برای او آمادهام که دستوراتش را انجام دهم.
هوش مصنوعی: اگر امروز از دست من نجات پیدا کنی، در آینده در دنیا قضاوت خواهی کرد.
هوش مصنوعی: عاق زرینه چنگ به خاطر او ناراحت شد و مانند نهنگی بر سام خشمگین شد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای احمق و پرحرف، از اندوه دست بردار و آرام باش.
هوش مصنوعی: هیچگاه زهر را برای آزمایش نچش، زیرا ممکن است به خودت آسیب جدی برسانی.
هوش مصنوعی: او سخن گفت و با نیرویی که داشت به آن شخص حمله کرد مانند فیل مست که با قدرت و بیپروا به جلو میرود.
هوش مصنوعی: میگوید که قدرت و توانایی من را در میدان نبرد مشاهده کن، که نشاندهندهی نیروی من است.
هوش مصنوعی: اگر روزی دست من به تو نمیرسد، با قاطعیت و سختی، بر خودت سخت نگیر و نگرانی نداشته باش، زیرا من به تو توجه دارم و تو را فراموش نکردهام.
هوش مصنوعی: اگر تو مانند پولاد و سنگ قوی و محکم باشی، من سریعاً تو را در این دنیا رها میکنم.
هوش مصنوعی: به من بگو از کجا آمدهای و چه مسما و مقام بزرگی داری که به سرزمین سقلاب میروی.
هوش مصنوعی: از کجا و از چه نژادی هستی، مهم نیست. فقط بگو چه چیزی داری که به آن افتخار کنی.
هوش مصنوعی: فرخنده سام بیان میکند که او پسر نیرمی و فردی شجاع و نیکو نام است.
هوش مصنوعی: مرا به نام بزرگانی میشناسند که تواناییام همچون کوه است و با ضربههای محکم، استقامت و قدرت زیادی دارم.
هوش مصنوعی: من در میدان جنگ، دشمن را با تمام قدرت شکست میزنم و برای مقابله با مشکلات، همواره آمادهام.
هوش مصنوعی: دستهای قوی و نیرومند دیو را بستم و صدای بلندی به دور دنیا رساندم.
هوش مصنوعی: هنر چیزی است که از پدرم به من به ارث رسیده و باقی چیزها برای من بیاهمیت و شرمآور هستند.
هوش مصنوعی: به قدری محکم و قاطع عمل میکنم که صدای نارضایتی عقل و خرد در تمام جهان طنینانداز شود.
هوش مصنوعی: نه به صدای ساز او علاقه دارم، نه به زیبایی چهرهاش. فقط میخواهم گلویم را به طنابش ببندم.
هوش مصنوعی: من نه به اندازهی شدید بودن میتوانم بمانم و نه آنقدر قوی هستم که آتش و باد را به هم بریزم.
هوش مصنوعی: عاقل و آگاه از او بسیار خشمگین شد و به او گفت: ای بدبخت و غمگین!
هوش مصنوعی: بدرم، بدن تو را به زنجیر میکشم و زمین را از خونت رنگین میکنم.
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا نباشم، میخواهم نام و یاد تو را از خاطرها محو کنم و صدای نیکو و زیباییات را از زمانه ببرم.
هوش مصنوعی: او با خشم و کینهای که در دل داشت، مانند فیل از جایش بیرون آمد و رنگ رویش به مانند نیل (رنگ آبی تیره) شد.
هوش مصنوعی: سامی با قدرت و نیرویی همچون پلنگ، شکار خود را با چنگالهایش از هم میپاشد و به زمین میاندازد.
هوش مصنوعی: شخص از خدای جهانی یاری میطلبد و به داور مهربان پناه میبرد.
هوش مصنوعی: چنان به دور خود چرخید که دستش شکست و حواشیاش را از دست داد.
هوش مصنوعی: او به اندازهای غمگین و افسرده شده که رنگش مانند قیر تیره و سیاه شده و دیگر از دلاوری و شجاعتش خبری نیست.
هوش مصنوعی: با قدرت چنگ پولادین را بپیچید و عادتهای ناپسند را از هم بشکنید.
هوش مصنوعی: پس از مدتی، چون فرد دانا از درد خود آگاه شد، فریادی از دلش به آسمان بلند شد.
هوش مصنوعی: شگفتی همانند جادو بود و به شدت تأثیرگذار، چنانکه شخص بدشانس و تحت تأثیر سرنوشت، دوباره تغییر کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.