بخش ۱۰۲ - سخن گفتن سام نریمان با نهنکال دیو ناپاک
بگفتش که این زخمها مردنی
نباشد بگفتا شنو ای دنی
زنم بر تهیگاهت این بار تیغ
بدرم جگرگاه تو بیدریغ
همه رودهایت بریزم در آب
کشم این زمانت به درد و عذاب
مگر بشنوی پندهایم روان
ازین بحر بیرون روی در زمان
که نزدیک ساحل رسیدیم ما
ز تو ضرب مردی بدیدیم ما
کنی ابن عمم ز زندان خلاص
برون آورش همچو زر از رصاص
ره خویش گیریم و گردیم باز
همه کینها در نوردیم باز
به شرطی که دیگر به فغفور چین
نداری سرمایه دشواره کین
ببستند عهد و گرفتند راه
ابر کتف او بود آن رزمخواه
به ساحل ره خویش بگرفت پیش
همی شد نهنکال آن زشت کیش
مر آن لشکر زابلی سر به سر
همی در عقب رفتن آهستهتر
به خشکی چو آمد نهنکال دیو
بگفتش که ای سام پر مکر و ریو
رساندی به مکرم درین جایگاه
ابا لشکر و رایت و دستگاه
به دامت گرفتارم ای نامور
فرود آی از گردنم ای پسر
به همراه باشیم هر دو به هم
رویم اندرین کوه بی درد و غم
گشایم ز بند ابن عمت روان
بیارم به پیش تو ای پهلوان
ازین جای برخیز و رو تا به چین
در آن جای فغفور شه را ببین
بگوی از من او را که ای شهریار
ز ما جمله بدها تو معذور دار
ولی مر خرابی که کردم ز پیش
بدان ای شهنشاه فرخنده کیش
بدم عاشق دختت ای شهریار
که کردم ستیزه در آن روزگار
کنون این دلاور که پیدا شدست
ز عشق پریدخت شیدا شدست
چگویم شها تا به شمشیر کین
چه کرد این دلاور به دریای چین
نیارم بیان کردن احوال او
همان مردی و زخم کوپال او
ز دیوان من کشت پنجه هزار
به زخم دم تیغ زهر آبدار
بسی غرقه گشتند در بحر آب
بخورندشان ماهیان در شتاب
طعم کندم ای شاه از دخترت
از آن سرو دلجوی مه پیکرت
همی گوی میباش آنجا به چین
شب و روز دیدار دلدار بین
که قطع نظر کردهام زان پری
تو باید کزان ماهرخ برخوری
همی گفت و جانش خبردار نه
ورا غیر آزار خود کار نه
که باشد در روز هیجا و کین
کشم سام را آورم رو به چین
بیارم پری دخت مه روی را
نگار سمن بوی دلجوی را
جهان بگذرانیم با روی او
شب تیره سازیم با موی او
ندانست سام آن زمان مکر وی
فرود آمد از دوش آن زشت پی
به همراه هم راه رفتند زود
نهنکال در فکر اندوه بود
که چون مکر سازد ابا سام گرد
ز دستش برد جان بدان دستبرد
درین گفتگو کشتی آمد پدید
همه لشکری سر به سر در رسید
ز کشتی برون آمدند آن زمان
نهادند سر در پی پهلوان
مر آن هر دو عادی به همراه هم
ز عشق پریدخت گشته دژم
بدانست سام از ره صادقی
که دارد شریکی در آن عاشقی
به دل گفت اگر نکشمش خوار و زار
درین دور گردون نگیرم قرار
ببین اینچنین دیو وارون زشت
که گشتست عاشق به حور بهشت
سه روز و سه شب راه رفتند باز
رسیدند در پای کوه دراز
فرود آمدند آن زمان لشکری
در آن پای کهسار بیداوری
چو شب آهن روز را آب داد
به الماس شب روز را تاب داد
بجنبید در پای کوه آن سپاه
گرفتند بالای کهسار راه
همی رفت سام و نهنکال دیو
سری پر ز جوش و دلی پر غریو
به بالای آن کوهسار آمدند
وز آنجا به یک مرغزار آمدند
فرود آمدند آن زمان سر به سر
نهنکال دیو و یل نامور
بفرمود بزمی نهنکال زود
که باشد در آن بزم رود و سرود
رسیدند در لحظه رامشگران
بر آراسته ساز از هر کران
ز چنگ و نی و ناله ارغنون
صدا رفت تا گنبد نیلگون
به خود راست کرده نهنکال باز
که چون مست گردد یل سرفراز
به مستی کشد مرد را در زمان
ره شهر فغفور گیرد روان
بگیرد مر اورا کشد زیر بند
بیارد پریدخت را بی گزند
چو سه دور از باده اندر گذشت
نهنکال گفتش به دیوی که نشت
که قلوش که مانده به بند گران
گشایندش از بند آن پهلوان
بیارید او را به نزدیک ما
که افروزد این جان تاریک ما
روان رفت دیو و مر او را ز بند
برون کرد و کردش بسی ارجمند
بیاورد او را به نزدیک سام
به پا خاست سام و بدو داد جام
نشاندش ز پا آن گو نامدار
بگفت این همه باشد از روزگار
به زابل زبان گفت با سام یل
که این بزم راه هست آخر جدل
درین بزم کم خور می و هوش دار
همه ساز جنگت در آغوش دار
رقیب تو باشد مرین دیو نر
تو با آن خوری باده ای نامور
مبادا بلائی درآید به پیش
که پیچی در آن دم به احوال خویش
مبادا که از ما بود پر ز بیم
زند این زمان طبل زیر گلیم
تو خود هیچ دانی چه کردیم ما
در آن روی دریا بدین دیوها
مخور می دگر این زمان خوش بخواب
که ما پاسبانیم و سر پر شتاب
بخوابید از مکر سام آن زمان
که یعنی که مستم بختم روان
چو قلواد و قلوش ستاده به پیش
همه واقف آن گو پاک کیش
نهنکال در مکر و تلبیس بود
به حیله به کردار ابلیس بود
دلیران زابل همه در قطار
ستاده بر پهلو نامدار
هزار و صد شصت دیو دمان
بفرمود بدستان که از ناگهان
که تا اندر آنجا کمین آورند
همه روی خود را به چین آورند
از آن حال بد سام یل بیخبر
بخوابیده بد آن گو نامور
چو نصفی ز تیره شب اندر گذشت
همی گفت قلواد یک سرگذشت
که برخاست شور و فغان و غریو
بجستش ز جا خود نهنکال دیو
چو غوغا شنید آن زمان سام یل
ز جا اندر آمد چو تیر اجل
بزد دست و بربود گرز گران
بگفت این بود کار تیره روان
هر آن کو به دیوان کند اعتقاد
بود باد در دستش ای بدنژاد
بگفت و برآورد پس گرز کار
بزد بر سر دیو بیاعتبار
که یک شاخ آن دیو در هم شکست
یکی آه از جان شومش بجست
بزد نعره سام نریمان روان
به قلواد و قلوش هم اندر زمان
که بیدار باشید و هشیار بید
ز دیوان تن خود نگهدار بید
یکی نعره زد از غضب سام گرد
که هوش از سر نره دیوان ببرد
پس آن لشکر و آن دو زابلنژاد
به دیوان فتادند چون گردباد
ز غیرت رخان را برافروختند
دو دستی همه گرز میکوفتند
طراقا طراق عمود گران
همی شد برین نیلگون آسمان
شد از تیر سوراخها سینها
نمیماند در سینها کینها
چو تیر از ره راستی میشتافت
چو با راستی بود مو میشکافت
کمند از کمینگه گلو میگرفت
همه را حلق عدو میگرفت
یکی شور و افغان پدیدار شد
نهیبش سوی چرخ دوار شد
یکی گفت گیر و یکی گفت دار
یکی گشته کشته یکی بیقرار
دلیران زابل چو شیران مست
به دیوان فتادند کردند پست
یکی نعره زد سام گرد از یلی
برآورد تیغ از ره پردلی
حواله به فرق نهنکال کرد
یکی زور بر هر دو چنگال کرد
چو دیو دلیر آنچنان تیغ دید
تو گفتی به گرد اندرون میغ دید
سپر بر سر آورد تا رد کند
جهانپهلوان سام آن پر خرد
بزد تیغ در لحظه بر پای دیو
برآورد فریاد و شور و غریو
بینداخت یک پای او را زتن
به یک پا باستاد در انجمن
نیاورد پای کم آن دیوبند
نه یک ذره تندی او گشت کند
چو سام آنچنان دید مر حال را
برآورد در لحظه کوپال را
سپر بر سر آورد دیو دلیر
بزد بر سپر در دم آن نره شیر
که بیهوش گردید آن دیو نر
در آن بیهشی پهلو نامور
برو جست و در دم یل نیوزاد
فرو بست دست چنان دیو زاد
چو با هوش آمد نهنکال دیو
برآورد زور و فغان و غریو
که تا بند را پاره سازد روان
بزد گرز دیگر برو پهلوان
سه جای سرش را به نیرو شکست
طلب کرد زنجیرها چیره دست
ببستش همان دم به مانند سنگ
به گردن فکندش سبک پالهنگ
چو دیوان بدیدند سالار خویش
به زنجیر بر بسته و گشته ریش
نکردند جنگ اندر آن دمدمه
هزیمت برفتند بی زمزمه
دلیران زابل به دنبالشان
ببردند اسباب و پرتابشان
از آن جایگه جمله گشتند باز
رسیدند بر پهلو سرفراز
جهان پهلوان چون چنان حال دید
به زنجیر بسته نهنکال دید
بغلطید بر خاک آن نامدار
به پیش جهان آفرین کردگار
ستایش همی کرد و خون میگریست
چگویم در آن لحظه چون میگریست
که ای داور آسمان و زمین
تو کردی مرا بهرهمند این چنین
که همچون نهنکال دیوی به زور
ببستم در اینجا به افغان و شور
همه از تو میدانم ای دادگر
جهانگیری و فر و زور و هنر
سر از خاک برداشت چون پهلوان
به قلواد و قلوش بگفتا روان
که جمع آورید مال و اسبابشان
همان خیمه ساز و پرتابشان
که تا بازگردیم ازین جایگاه
ز شادی به درگاه فغفور شاه
وز آنجا خرامم به ایران زمین
که ماندیم در شهر ماچین و چین
ببینیم روی منوچهر باز
کشیم از کف سرکشان جام ناز
برفتند قلواد و قلوش دلیر
به جمع آوریدند مال کثیر
ز تیر و کمان و ز بر گستوان
همه جمع کردند پیر و جوان
چهل کشتی از مال پر بار کرد
در آن چند روز آنچنان کار کرد
نهنکال را و چهل دیو نر
که بگرفته بودند بدان جنگ در
به کشتی درآورد آن نامدار
ببسته به زنجیرها استوار
سرنگ و فغانی ز لشکر بخاست
که دریا ز افغان ایشان بکاست
بشد سوی چین سام نیرمنژاد
به آئین و ترتیب آن مال شاد
شراب عقیقی طلب کرد زود
که چند گاه از شر آن رسته بود
یکی جام پر کرد قلوش روان
بدادش به سام جهانپهلوان
چو بر دست بگرفت آزاده مرد
به یاد پریدخت مه پاره خورد
بنوشید آهی ز دل برکشید
فغان آن دم از دست و دل برکشید
که آیا پریدخت ماهم کجاست
ندانم کجا او و راهم کجاست
همی گفت و میخورد جام شراب
ز هجران دلبر پر از پیچ و تاب
ندانم که ما را فراموش کرد
و یا جرعه بادهای نوش کرد
دریغا که بی لعل نوشین یار
بگشتیم در هجر او هر دیار
دریغا ز جانان ندارم خبر
که تا چند مانم درین بحر و بر
روم تا ببینم رخ آن پری
که تا چند باشم ز دلبر بری
شب آمد سبک لنگر انداختند
در آن روی دریا مکان ساختند
کشیدند خوان پیش آن نامدار
همه خوردنیها به رنگ و نگار
برنج مزعفر سرافشان به قند
نهادند پیش یل هوشمند
چنین گفت آن لحظه سام دلیر
به قلواد زابل چو غرنده شیر
ببر خوردنی بندیان را روان
به پیش نهنکال دیو دمان
نباشد روا از مروت مرام
که ما سیر باشیم از هر طعام
مر ایشان همه گرسنه زیر بند
ز ما دیده چندان بلا و گزند
پس آنگه ببردند از هر طعام
بر بندیان خاصه از پیش سام
چو روز دگر سر برآورد هور
از آن آب دریا به افغان و شور
علمهای زرین برافراشتند
همی خویش در لحظه برداشتند
براندند کشتی همی روز چند
به ساحل رسیدند خوش بیدرنگ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن داستانی حماسی و پر از ماجراهای قهرمانی است. در این روایت، سام، قهرمان ماجراها، به مبارزه با نهنکال دیو میپردازد. نهنکال دیو در تلاش است تا سام را فریب دهد و او را به دام بیندازد. اما سام با اراده و هوشیاری خود، در نهایت دیو را شکست میدهد و او را به زنجیر میکشد.
پس از پیروزی، سام و همراهانش به جمعآوری غنائم میپردازند و در کشتیها آماده بازگشت به وطن میشوند. در این میان، سام از دوری پری دخت، معشوقهاش، به شدت غمگین است و به یاد او دل میسوزاند.
داستان در نهایت با جمعآوری غنائم و پیروزی قهرمانانه سام بر دشمن پایان مییابد و نشاندهنده قهرمانی، وفاداری و اراده اوست.
هوش مصنوعی: او به او گفت که این زخمها باعث مرگ نمیشوند. او نیز پاسخ داد که گوش کن ای دنیا!
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که شخص سخنگو، در موقعیتی بحرانی و سخت به طرف مقابل حمله میکند و عزم خود را برای آسیب زدن به او جزم میکند. در واقع، این بیان بیانگر شدت و قدرت احساسات منفی و کینه توزانه است که در دل سخنگو وجود دارد.
هوش مصنوعی: هر چه که دارم و همهی تلاشهایم را در این لحظه برای کمک به تو میگذارم تا از درد و رنج رهایی یابی.
هوش مصنوعی: باید به سخنهای من گوش کنی تا از این دریای غم و اندوه بیرون بیایی و به آرامش برسی.
هوش مصنوعی: به ساحل نزدیک شدیم و از تو نشانهای از قدرت و مردانگی دیدیم.
هوش مصنوعی: تو فرزند عموی خود را از بند رهایی میبخشی، همانطور که طلا را از سرب جدا میکنی.
هوش مصنوعی: ما راه خود را پیش میگیریم و دوباره به مسیر خود برمیگردیم و همه کینهها را پشت سر میگذاریم.
هوش مصنوعی: فقط اگر دیگر به ثروت و قدرت فغفور چین دسترسی نداری، میتوانی از مشکلات و عذابهای کینه و دشمنی رهایی یابی.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که پیمانها بسته شد و مردم راهی را در پیش گرفتند. در این مسیر، آن جنگجو (رزمنده) همراه و حامی همگان بود.
هوش مصنوعی: به سمت سواحل خود حرکت کرد و در این مسیر، نهنگی که زشت و بدطینت بود، به او نزدیک میشد.
هوش مصنوعی: آن لشکر زابلی به آرامی و به طور کامل در حال عقبنشینی هستند.
هوش مصنوعی: وقتی که دریای آرام به خشکی رسید، دیو به سام گفت: ای کسی که در فریبکاری و نیرنگ معروف هستی.
هوش مصنوعی: تو با لشکر و پرچم و تجهیزات به مقام بلند و ارجمند رساندی.
هوش مصنوعی: ای مشهور، به دام تو افتادهام، از گردن من پایین بیا، ای پسر.
هوش مصنوعی: بیایید هر دو با هم به این کوه برویم، جایی که درد و غم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: میخواهم از بند و زنجیر برادرت آزاد شوم و جانم را به حضورت بیاورم، ای قهرمان.
هوش مصنوعی: از اینجا بلند شو و به سوی چین برو تا چهرهی پادشاه آنجا را ببینی.
هوش مصنوعی: بگو به او که ای فرمانروا، از ما همه بدیها را به حساب نیاور.
هوش مصنوعی: اما آن ویرانی که به وجود آوردم، ای پادشاه خوشبخت و نیکوکار، از پیش به خاطر توست.
هوش مصنوعی: من به شدت عاشق دختر تو، ای شهریار، هستم و در آن زمان در مقابل این احساس با تو رقابت کردم.
هوش مصنوعی: اکنون این دلاور که در برابر ما قرار دارد، به خاطر عشق به دختر پریچهره، سرشار از شور و شوق شده است.
هوش مصنوعی: باید بگویم ای پادشاه، این دلیر چه کارهایی با شمشیر انتقام در دریای چین انجام داد.
هوش مصنوعی: نمیتوانم حال او را توصیف کنم، همانند مردی که زخمهای عمیقی بر پیشانیاش دارد.
هوش مصنوعی: از دفتر شعر من، هزار زخم به یادگار مانده که به خاطر تیزی تیغهای زهرآلود است.
هوش مصنوعی: بسیاری در دریا غرق شدند تا ماهیها به سرعت آنها را ببلعند.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به من از دخترت طعم خوشی بده، از آن سرو خوشاندام و دلربای با چهره زیبا.
هوش مصنوعی: در آنجا هر زمان که بخواهی، میتوانی مینوشی و شب و روز ملاقات محبوب خودت را ببینی.
هوش مصنوعی: من از زیباییهای تو گذشتهام و حالا باید از آن ماهرویی که در دلم جا دارد، بهره ببرم.
هوش مصنوعی: او بدون اینکه به حال خود آگاه باشد، فقط در حال صحبت کردن بود و هیچ نگرانیش غیر از آزار خودش نبود.
هوش مصنوعی: در روزهای سخت و جنگ و نزاع، من سام را به سوی چین میبرم.
هوش مصنوعی: من پری با چهره زیبا و دلربا را میآورم که عطر سمن را به همراه دارد و دلجوست.
هوش مصنوعی: زندگی را با زیبایی و محبت او بگذرانیم و در اوقات سخت و تاریک، با حضورش دل را روشن کنیم.
هوش مصنوعی: سام در آن زمان از نیرنگ و حیلهی او بیخبر بود و به همین خاطر از دوش آن زن زشت فرود آمد.
هوش مصنوعی: دو نفر به سرعت در کنار هم مسیر را طی میکردند، در حالی که نهنکال در دل خود به فکر غم و اندوه بود.
هوش مصنوعی: وقتی کسی با نقشه و حقههای زیرکانه عمل میکند، باید مراقب باشد که جانش در خطر است و ممکن است به راحتی از دست برود.
هوش مصنوعی: در این بحث ناگهان کشتی نمایان شد و تمام سپاهیان یکی یکی به آنجا رسیدند.
هوش مصنوعی: در آن زمان که از کشتی بیرون آمدند، به دنبال قهرمان رفتند.
هوش مصنوعی: عشق پریدخت باعث شده که هر دو عادی مانند هم غمگین شوند.
هوش مصنوعی: سام متوجه شد که در عشق خود، راستی و صداقت دارد و از این رو، شریک و همسفر خوبی به نام عاشقی نیز در کنار اوست.
هوش مصنوعی: به دل خودم گفتم اگر او را از پای در نیاورم و ذلیل و زبون نبینم، در این دنیا هرگز آرامش نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: ببین چگونه این موجود زشت و بدطینت به عشق حوریان بهشت تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: پس از سه روز و سه شب پیادهروی، بالاخره به پای کوه بلندی رسیدند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، گروهی از سربازان به دشت پای کوه فرود آمدند و بدون هیچ قضاوتی در آنجا قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: در شب تار، روز را به یاد میآوریم و شب به روز رونق میبخشد. شب، روز را در خود میگنجاند و زیباییهایش را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: به حرکت درآیید، زیرا در پای کوه، آن نیرو به قله کوه دست یافته و مسیر را گرفته است.
هوش مصنوعی: سام و نهنکال در حال سفر بودند، و دیوی با سری پر از هیجان و دلی سرشار از فریاد به دنبال آنها میرفت.
هوش مصنوعی: آنها به قله کوهی رسیدند و از آنجا به دشت سرسبزی رفتند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، همه به زمین آمدند و به صورت یک نهنگ بزرگ و دیوانه و نامدار شدند.
هوش مصنوعی: به زودی در مجالسی که برگزار میشود، سخن و آهنگ باشد و همه در آن جمع حاضر شوند.
هوش مصنوعی: در لحظهای خاص، نوازندگان با سازهای زیبا و مرتب از هر سو به محل رسیدند.
هوش مصنوعی: صدای چنگ و نی و نالهی ساز دلنواز تا فضای آسمان آبی بالا رفت.
هوش مصنوعی: کاری را به شکلی درست و صحیح انجام دادهام که همچون نهنگی بزرگ و قدرتمند، در برابرم قرار گرفته و به طرز شگفتانگیزی میدرخشد. این شخصیت به قدری متعهد و پرشور است که در نهایت به اوج موفقیت و افتخار میرسد.
هوش مصنوعی: مرد را در حال مستی به مسیر جدیدی میکشاند و او را به شهری در سایهای از قدرت و شکوه میبرد.
هوش مصنوعی: او را به دام میاندازند و به زیر چنگالی میکشانند، بدون اینکه آسیبی به دختر پریگونه برسانند.
هوش مصنوعی: وقتی سه بار از شراب نوشید، نهنگ به دیوی که نشسته بود، گفت.
هوش مصنوعی: مردی که در سختی و بند است، به زودی از این دشواری رهایی مییابد، او مانند یک پهلوان است که در انتظار آزادی است.
هوش مصنوعی: او را نزد ما بیاورید تا این دل تاریک ما را روشنی بخشد.
هوش مصنوعی: روان از قید و بند دیو رهایی پیدا کرد و او را به مقام و ارزش بالایی رساند.
هوش مصنوعی: او را به کنار سام آوردند و سام به پا ایستاد و به او جامی داد.
هوش مصنوعی: او گفت که سرانجام این همه مشکلات و سختیها نتیجهی زمانه است که بر سر ما آمده است.
هوش مصنوعی: در زابل، زبان به سام یل گفت که این جشن و مهمانی در نهایت به دعوا و جدل میانجامد.
هوش مصنوعی: در این مهمانی کم بنوش و هوشیار باش؛ همه ابزار و سلاحهای جنگیات را در آغوش خود نگهدار.
هوش مصنوعی: رقیب تو همان دیو نر است که با نوشیدن آن شراب معروف، خود را به قدرت و شهرت رسانده است.
هوش مصنوعی: مراقب باش که مشکلی پیش نیاید، زیرا در آن لحظه ممکن است نتوانی به وضعیت خودت رسیدگی کنی.
هوش مصنوعی: مبادا که ما باعث ایجاد ترس و نگرانی دیگران شویم، در این زمان نباید زیر ظاهر آرام خود برنامههای پنهانی داشته باشیم.
هوش مصنوعی: آیا میدانی ما در آن سوی دریا چه کارهایی کردیم، در میان این موجودات خطرناک؟
هوش مصنوعی: در این زمان، دیگر مشغول نوشیدن نباش که ما نگهبان هستیم و همه چیز در حال پیشرفت و حرکت سریع است.
هوش مصنوعی: بخوابید و از ترفندهای سام غافل باشید، زمانی که نشان میدهد که من در حالت مستی و بیتابی هستم.
هوش مصنوعی: مانند قواد و قلوش که در پیش همه ایستادهاند، همه میدانند که او پاککیش است.
هوش مصنوعی: نهنگ در فریب و نیرنگ به مانند ابلیس عمل میکند و به تدبیر و رفتار او میماند.
هوش مصنوعی: دلیران زابل همه در صف ایستادهاند تا در کنار مردان نامدار قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: هزار و صد و شصت دیو در آن لحظه ناگهان دستور دادند به دستان که آماده شوند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در آنجا کمین کنند، همه چهرههای خود را به زیبایی آرایش میکنند.
هوش مصنوعی: سامی که در وضعیت بدی قرار داشت، از آن خبر نداشت و در حالت خواب به سر میبرد، در حالی که نام او به خوبی شناخته شده بود.
هوش مصنوعی: وقتی نیمی از شب تیره گذشت، قلواد داستانی را نقل کرد.
هوش مصنوعی: صدایی بلند و هراسانگیز برخاست و دیوِ نهنگمانند ناگهان از مکان خود بیرون آمد.
هوش مصنوعی: وقتی سام یل صدای هیاهو را شنید، بلافاصله از جا برخاست و همچون تیر به سمت آن شتافت.
هوش مصنوعی: او دستش را بلند کرد و چکش سنگین را برداشت و گفت: این کار، نتیجهی افرادی است که افکار تیرهای دارند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دیوانگان و دیوانگی ایمان داشته باشد، در واقع زندگیاش در دستان اوست و او از سرنوشت خود نان میخورد.
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و سپس با گرزی که در دست داشت، بر سر دیو بیاعتبار ضربه زد.
هوش مصنوعی: یک شاخه از آن دیو را شکست و از دل او آهی بلند برآمد.
هوش مصنوعی: نعرهای پرشور و قدرت از سام نریمان بلند شد و این صدا به قلواد و قلوش در همان لحظه رسید.
هوش مصنوعی: هوشیار باشید و آگاه، و به یاد داشته باشید که از آسیبهای ناشی از دنیای مادی خود دوری کنید.
هوش مصنوعی: کسی از شدت خشم فریاد زد و به قدری ترسناک بود که عقل از سر دیوانهها پرواز کرد.
هوش مصنوعی: آن لشکر و آن دو زابلنژاد به دیوان (مقامات) رفتند، همچون گردبادی که میوزد.
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت و غیرت چهره های زیبا، همه با تمام قدرت و جدیت شروع به ضربه زدن می کردند.
هوش مصنوعی: در این بیت، به شکوه و عظمت آسمان آبی اشاره شده است که به مانند ستونی بزرگ و سنگین در حال تأثیرگذاری بر فضای بالای سر است. تصویرسازی از حرکت و جاذبهای که آسمان به ما منتقل میکند، حس عمیق و قویای را به بیننده میدهد.
هوش مصنوعی: از تیرهای ستم و بیعدالتی، دیگر جایی برای ماندن احساسات و دردها در دلها وجود ندارد.
هوش مصنوعی: مانند تیری که از مسیر درستی عبور میکند، با حرکت در راه راست، موانع و مشکلات نیز برطرف میشوند.
هوش مصنوعی: تلهای از کمینگاه به دام میانداخت و همه را به چنگ دشمن میبرد.
هوش مصنوعی: یک شور و هیاهو پدید آمد و صدای آن به سوی آسمان در حرکت شد.
هوش مصنوعی: یکی میگوید که بگیر و دیگر میگوید که نگهدار. یک نفر به حالت کشته درآمده و دیگری بیقرار است.
هوش مصنوعی: دلیران زابل، همچون شیران سرمست، به محفل حاکمیت وارد شدند و جایگاه خود را از دست دادند.
هوش مصنوعی: یک نفر با صدای بلند فریاد زد و سام، که از دلاوری الهام گرفته بود، شمشیرش را از راه شجاعت بیرون آورد.
هوش مصنوعی: یکی به نهنگ بزرگ اشاره کرد و بر هر دو چنگال او فشار آورد.
هوش مصنوعی: چنانکه دیو دلیر تیغی را دید، گویا ابر تیرهای در دور آن را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: او برای محافظت از خود، کلاه خودی بر سر گذاشت تا بتواند به راحتی با پهلوان بزرگ سام، که فردی دانا و خردمند است، مقابله کند.
هوش مصنوعی: در یک لحظه شمشیر را به سوی دیو زد و فریاد و سر و صدای زیادی برپا کرد.
هوش مصنوعی: او یک پایش را از بدنش جدا کرد و با پای دیگرش در جمع ایستاد.
هوش مصنوعی: پای کسی که کمزور است و از دیوانگی به دور است، به هیچوجه نمیتواند به تندی رفتار کند و از راه درست منحرف شود.
هوش مصنوعی: سام که حال را اینچنین دید، ناگهان در لحظه، کوپالی را بهوجود آورد.
هوش مصنوعی: دیو شجاع، سپری به سر گذاشت و در یک لحظه، بر سپر حمله کرد و با نیرویی که داشت، نر شیر را مورد هجوم قرار داد.
هوش مصنوعی: آن دیو نر به خاطر بیهوشی، در حالت ناآگاهی به پهلو افتاده و نامش شناخته شده است.
هوش مصنوعی: برو و به جستجوی یل تازهوارد بپرداز که دستش را مانند دیو بسته است.
هوش مصنوعی: وقتی که نهنگ کوچک با هوش به دنیا آمد، دیو نعره و فریاد بلندی سر داد و قدرتش را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: برای اینکه بتواند بند را بگسلاند و آزاد شود، نیرو و قدرتی دیگر به میدان آورده است، ای پهلوان!
هوش مصنوعی: شخصی با قدرت و determination تصمیم گرفت زنجیرهای محکم و سخت را بشکند و به آزادی برسد.
هوش مصنوعی: او را در همان لحظه به دور گردن انداخت و مانند سنگ سنگین و بیحرکت کرد.
هوش مصنوعی: در زمانی که دیوان به سالار خود نگاه کردند، او را در زنجیر و با حالت پریشان دیدند.
هوش مصنوعی: در آن غوغا و درهمی که به راه افتاد، جنگی در نگرفت و سپاه دشمن بی هیچ سر و صدایی به شکست نشست و عقبنشینی کردند.
هوش مصنوعی: دلیران زابل، در پی خود وسایل و امکاناتی را بردند و آنها را پرتاب کردند.
هوش مصنوعی: از آن مکانی که همه به آنجا رفتند، دوباره به کنار پهلو رسیدند و با افتخار ایستادند.
هوش مصنوعی: وقتی پهلوان به این وضعیت نگریست و دید که بزرگی همانند نهنگ به زنجیر کشیده شده است، حقیقتی تلخ را درک کرد.
هوش مصنوعی: بر روی خاک آن شخصیت بزرگ قدم بزنید که خالق جهان را آفرید.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، او با اشتیاق زیاد از کسی یا چیزی تعریف میکرد و در عین حال، اشک میریخت. حالا چگونه میتوانم توصیف کنم که در آن لحظه چه حالتی داشت؟
هوش مصنوعی: ای داور آسمان و زمین، تو به من این نعمتهای فراوان عطا کردی.
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به سراغ تصویر یک موجود عظیم و قدرتمند میرود که مانند نهنگی به شدت بزرگ و دیو مانند، در این مکان نگهداری شده است. این موجود با قدرت و زورش، موجب هیجان و شور و شوقی در فضا شده است.
هوش مصنوعی: تو را میشناسم، ای قاضی عدالتگستر، که دارای قدرت و زیبایی و مهارت هستی.
هوش مصنوعی: بسیار بزرگ و نیرومند، از خاک سر بلند کرد و به قلواد و قلوش گفت که به راه خود ادامه دهند.
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن دارایی و وسایلشان، همان فردی که خیمه برپا میکند و آنها را به دور میاندازد.
هوش مصنوعی: ما باید به زودی از این مکان برگردیم و با خوشحالی به درگاه پادشاه فغفور برویم.
هوش مصنوعی: من از همان جا به سوی ایران حرکت میکنم، جایی که در شهر ماچین و چین به یادگار ماندهایم.
هوش مصنوعی: بگذارید چهره منوچهر را ببینیم و از دست شورشیان، جام عشق را بهدست آوریم.
هوش مصنوعی: شجاعان و دلیران رفتند و مقدار زیادی از ثروت را جمعآوری کردند.
هوش مصنوعی: همه، پیر و جوان، دور هم جمع شدهاند تا تیر و کمان و بر گستوان را آماده کنند.
هوش مصنوعی: در چند روز، او چهل کشتی را از نعمت و ثروت پُر کرد و به همین شکل کار کرد.
هوش مصنوعی: در جنگی که به راه انداخته بودند، نهنگ و چهل دیو نر به هم حمله کرده بودند و درگیر نبرد بودند.
هوش مصنوعی: او با قدرت و شهرت خود، آن کشتی را به حرکت درآورد و آن را به زنجیرهای محکم بست.
هوش مصنوعی: سپر و فریادی از لشکر برخواست که صدای افغانیها دریا را به لرزه درآورد.
هوش مصنوعی: سام نیرمنژاد به سمت چین رفت و به شکل و روش آنجا، آن ثروت را با شادی به دست آورد.
هوش مصنوعی: فردی خواسته است که سریعاً شراب عقیقی بیاورند، زیرا مدت زمانی است که از شر آن دور مانده است.
هوش مصنوعی: کسی یک جام پر از نوشیدنی تهیه کرد و آن را به سام، چهرهی قهرمان جهان، تقدیم کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که مرد آزاداندیش دست کسی را گرفت، به یاد دختر زیبایی افتاد که چون ماه درخشان بود.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، آهی از عمق جان نوشیدند و فریادی برآوردند، و آن لحظه از دست و دل خود چیزی را برکشیدند.
هوش مصنوعی: نمیدانم پریدخت زیبای من کجاست و راهی که باید بروم کجاست.
هوش مصنوعی: او همچنان در حال صحبت کردن بود و جام شراب را مینوشید، در حالی که دلش به خاطر دوری معشوق پر از نگرانی و اضطراب بود.
هوش مصنوعی: نمیدانم آیا او ما را فراموش کرده یا اینکه مشغول لذت بردن از نوشیدنی است.
هوش مصنوعی: افسوس که بدون زیبایی دلنشین محبوب، در دوری او به هر مکان و دیاری سفر کردهایم.
هوش مصنوعی: ای کاش از جانان خبری داشتم که نمیدانم تا کی در این دریا و کناره میمانم.
هوش مصنوعی: به سفر میروم تا چهرهی آن معشوق را ببینم و ببینم تا چه زمانی میتوانم بدون او زندگی کنم.
هوش مصنوعی: شب که فرا رسید، لنگر را انداختند و در آن طرف دریا جایی را برای استراحت انتخاب کردند.
هوش مصنوعی: میز غذایی با هر نوع غذا و دسر رنگارنگ و جذاب برای آن شخصیت معروف آماده کردند.
هوش مصنوعی: برنجی که با زعفران زینت بخشیده شده، با قند در مقابل یل هوشمند قرار داده شد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، سام دلیر به قلواد زابل گفت، همانطور که شیر خروشان و شجاع است.
هوش مصنوعی: ببر، مخلوقی خوردنی، بندگان را به جلو میفرستد تا به سوی دمی از دیو وحشتناک بروند.
هوش مصنوعی: نمیشود از جوانمردی و اخلاق خوب این باشد که ما سیر باشیم در حالی که دیگران از غذا محروم هستند.
هوش مصنوعی: همه آنها که تحت فشار ما هستند، خیلی از مشکلات و سختیها را دیدهاند و حالا در گرسنگی به سر میبرند.
هوش مصنوعی: سپس از هر نوع غذایی برای زندانیان آوردند، بهویژه از پیش سام.
هوش مصنوعی: هنگامی که روز دیگری روشن شود، خورشید مانند هوری از آب دریا سر بر میآورد و با صدایی پرشور و هیجان به نمایش درمیآید.
هوش مصنوعی: آنهایی که علم و دانش را به شکلی درخشان به نمایش گذاشتند، در یک لحظه فهم و درک خود را به دست آوردند.
هوش مصنوعی: چند روزی کشتی به سفر پرداخت و بالاخره به ساحل رسیدند و به سرعت به خشکی آمدند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.