گنجور

 
خواجوی کرمانی

یا رب ز باغ وصل نسیمی بمن رسان

وین خسته را بکام دل خویشتن رسان

داغ فراق تا بکیم برجگر نهی

یک روز مرهمی بدل ریش من رسان

از حد گذشت ناله و افغان عندلیب

بازش بشاخ سنبل و برگ سمن رسان

بفرست بوی پیرهن از مصر و یکنفس

آرامشی بساکن بیت الحزن رسان

از مطبخ نوال حبیب حرم نشین

آخر نواله ئی باویس قرن رسان

خورشید را بذره بیخواب و خور نمای

گل را دگر بلبل شیرین سخن رسان

تا چند بینوا بزمستان توان نشست

بوی بهار باز بمرغ چمن رسان

تا کی مرا بدرد فراق امتحان کنی

از وصل مژده ئی بمن ممتحن رسان

خواجو ز داغ و درد جدائی بجان رسید

از غربتش خلاص ده و با وطن رسان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode