گنجور

 
خواجوی کرمانی

با لعل او ز جوهر جان در گذشته ایم

با قامتش ز سرو روان در گذشته ایم

پیرانه سر بعشق جوانان شدیم فاش

وز عقل پیرو بخت جوان در گذشته ایم

از ما مجوی شرح غم عشق را بیان

زیرا که ما ز شرح و بیان در گذشته ایم

چو موی گشته ایم ولیکن گمان مبر

کز شاهدان موی میان در گذشته ایم

در آتشیم بر لب آب روان ولیک

از تاب تشنگی ز روان در گذشته ایم

از ما نشان مجوی و مبر نام ما که ما

از بیخودی ز نام و نشان در گذشته ایم

تا در هوای کوی تو پرواز کرده ایم

چون نسر طائر از طیران در گذشته ایم

بر هر زمین که بی تو زمانی نشسته ایم

صد باره از زمین و زمان در گذشته ایم

خواجو اگر چنانک جهانیست از علو

زو درگذر که ما ز جهان در گذشته ایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode