گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای غم عشق تو آتش زده در خرمن دل

واتش هجر جگر سوز تو دود افکن دل

چشمه ی نوش گهرپوش لبت چشمه ی جان

حلقه ی زلف شکن بر شکنت معدن دل

گر کنی قصد دلم دست من و دامن تو

ور کند ترک تو دل دست من و دامن دل

جانم از دست دل ار غرقه ی خون جگرست

خون جان من دلسوخته در گردن دل

پرتو روی تو شد شمع شبستان دلم

تا شبستان سر زلف تو شد مسکن دل

بده آن آب چو آتش که بجوش آمده است

ز آتش روی دلافروز تو خون در تن دل

چاره با ناوک چشمت سپر انداختنست

ورنه تیر مژه ات بگذرد از جوشن دل

دل شیدا همه پیرامن سودا گردد

و اهل دلرا غم سودای تو پیرامن دل

آتشی در دل خواجوست که از شعله ی اوست

دود آهی که برون می رود از روزن دل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode