گنجور

 
خواجوی کرمانی

ز شهر یار که آید که حال یار بگوید

رسد به بنده و رمزی ز شهریار بگوید

بعندلیب نسیمی ز گلستان برساند

بمرغ زار حدیثی ز مرغزار بگوید

هر آنچه گوید از اوصاف دلبران دل رامین

ز حسن ویس گل اندام گلعذار بگوید

بدان قرار که دلبستگی نماند و فصلی

از آن دو زلف پریشان بیقرار بگوید

بگو که پرده سرا ساز را بساز در آرد

مگر ترانه ئی از قول آن نگار بگوید

کدام ذره که از آفتاب روی بتابد

کدام یار که ترک دیار یار بگوید

چه سود نرگس سرمست را نصیحت بلبل

که هیچ فائده نبود اگر هزار بگوید

کسیکه در دم صبح از خمار جان بلب آرد

کجا بترک می لعل خوشگوار بگوید

ز نوبهار چه پرسد نشان روی تو خواجو

چرا که باد بود هرچه نوبهار بگوید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode