گنجور

 
خواجوی کرمانی

بمهر روی تو در آفتاب نتوان دید

ببوی زلف تو در مشک ناب نتوان دید

دو چشم مست تو دیشب بخواب می دیدم

ولی چه سود که آن جز بخواب نتوان دید

اگرچه آب رخت عین آتشست ولیک

فروغ آتش رویت در آب نتوان دید

چو ماه مهر فروزت بزیر سایه ی شب

بهیچ روی مهی شب نقاب نتوان دید

رخ تو در شکن زلف پر شکن دیدم

اگرچه در شب تار آفتاب نتوان دید

خواص چشمه ی نوشت که جوهر روحست

بیار باده که جز در شراب نتوان دید

دل شکسته ی خواجو خراب گشت و رواست

که گنج عشق تو جز در خراب نتوان دید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode