گنجور

 
خواجوی کرمانی

دل مجروح مرا آگهی از جان دادند

جان غمگین مرا مژده ی جانان دادند

پیش خسرو سخن شکّر شیرین گفتند

بزلیخا خبر از یوسف کنعان دادند

آدم غمزده را بوی بهشت آوردند

مرغ را باز بشارت ز گلستان دادند

خبر چشمه ی حیوان بسکندر بردند

مژده ی خاتم دولت بسلیمان دادند

هودج ویس بمنزلگه رامین بردند

پایه ی سلطنت شاه بدریان دادند

دعد را پرده ز رخسار رباب افکندند

ذرّه را رفعت خورشیدی درخشان دادند

عام را خلعت خاص از بر شاه آوردند

خضر را شربتی از چشمه ی حیوان دادند

تشنه ی بادیه را باز رساندند بآب

کشته ی معرکه را بار دگر جان دادند

باغ را رونقی از سروروان افزودند

کاخ را زینتی از شمع شبستان دادند

مژده ی آمدن خواجه بخواجو بردند

بنده را آگهی از حضرت سلطان دادند