گنجور

 
 
 
ادیب صابر

تا بر سر من قیامت عشق رسید

چشمم اثر سلامت عشق ندید

از بس که دلم غرامت عشق کشید

شد بر دو رخم علامت عشق پدید

کمال‌الدین اسماعیل

دی گفت صبا که گل بنزدیک رسید

باور کردم که رنگ آن بود پدید

زیرا که چو چشمهای نرگس می جست

می دانستم که روی گل خواهد دید

نجم‌الدین رازی

معشوقه بچشم دیگران نتوان دید

جانان مرا بچشم من بایددید

جامی

از سوزش سودای تو ای شاه فرید

دارم دل ریش را نمکسود قدید

هرچند بود جدید را ذوق دگر

ما را ز قدید تو بود ذوق جدید

قدسی مشهدی

ای آن که هوس دکانی از بهر تو چید

بر حال دلت چه گریه، باید خندید

هر نقش که دیدی، به دلت صورت بست

یک چشم و هزار مردم چشم که دید؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه