گنجور

 
خواجوی کرمانی

خورشید را به سایهٔ شب درنشانده‌اند

شب را به پاسبانی اختر نشانده‌اند

چیپور را ممالک فغفور داده‌اند

مهراج را به مسند خان برنشانده‌اند

تا خود چه دیده‌اند که چیپال هند را

ترکان به پادشاهی خاور نشانده‌اند

هم‌چون مگس به تنگ شکر برنشسته است

خالی که بر عقیق چو شکّر نشانده‌اند

گویی که دانه‌ای به قمر برفشانده‌اند

یا مهره‌ای ز غالیه در خور نشانده‌اند

یا خازنان روضهٔ رضوان بلال را

در باغ خلد بر لب کوثر نشانده‌اند

گفتم که خال هم‌چو سیه‌دانهٔ تو را

بر قرص آفتاب چه در خور نشانده‌اند

گفتا به روم خسرو اقلیم زنگ را

گویی که بر نیابت قیصر نشانده‌اند

برخیز و باده نوش که مستان صبح‌خیز

آتش به آب دیدهٔ ساغر نشانده‌اند

خون جگر که بر رخ خواجو چکیده است

یاقوت‌پاره‌ای ست که در زر نشانده‌اند