گنجور

 
خواجوی کرمانی

رخ دل فروز تو ماهی خوشست

خط عنبرینت سیاهی خوشست

شب گیسویت هست سال دراز

ولی روز روی تو ماهی خوشست

از آن چین زلف تو شد جای دل

که هندوستان جایگاهی خوشست

اگر نیست ضعفی در آن چشم مست

چرا گاه بیمار و گاهی خوشست

از آن مه بروی تو آرد پناه

که روی تو پشت و پناهی خوشست

صبوحی گناهست در پای سرو

ولی راستی را گناهی خوشست

اگرچه ره عقل و دین می زنی

بزن مطرب این ره که راهی خوشست

گرت اسب بر سر دواند رواست

بنه پیش او رخ که شاهی خوشست

بچشم کرم سوی خواجو نگر

که در چشم مستت نگاهی خوشست