بشکست دل تنگ من خسته کزین دست
مشاطه سر زلف پریشان تو بشکست
دارم ز میان تو تمنّای کناری
خود را چو کمر گرچه بزر بر تو توان بست
عمری و بافسوس ز دستت نتوان داد
عمر ارچه بافسوس برون می رود از دست
از دیده بیفتاده سر شکم که بشوخی
بر گوشه ی چشم آمد و بر جای تو بنشست
تا حاجب ابروت چه در گوش تو گوید
کارد همه سر سوی بنا گوش تو پیوست
ای دانه مشکین تو دام دل عشّاق
از دام سر زلف تو آسان نتوان جست
معذورم اگر نیستم از وصل تو آگاه
کانرا خبرست از تو کش از خود خبری هست
گویند که خواجو برو از عشق بپرهیز
پرهیز کجا چشم توان داشتن از مست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این غزل، شاعر از دل تنگی و خستگی خود سخن میگوید که ناشی از جدایی و دوری از معشوق است. او به زیباییهای معشوق و زلفهای پریشانش اشاره میکند و از آرزوی نزدیکی و وصال با او حکایت میکند. شاعر به احساس ناتوانی در کنترل عمر و زمان اشاره دارد و میگوید که علیرغم تلاشش برای دوری از عشق، نمیتواند از زیبایی و جذابیت معشوق چشم بپوشد. در پایان، او به توصیهای درباره احتیاط در عشق اشاره میکند، اما میداند که چطور میتواند از جذابیت عشق پرهیز کند.
هوش مصنوعی: دل خسته و غمگین من شکست، زیرا که دستی که زلف آشفتهات را آرایش میکند، باعث این شکستگی شد.
هوش مصنوعی: من از تو آرزوی نزدیکی و همنشینی دارم؛ اگرچه هنوز نتوانستهام به تو نزدیک شوم.
هوش مصنوعی: زندگی تو به سرعت در حال گذر است و هرچقدر هم که افسوس بخوری، نمیتوانی آن را بازگردانی. عمر اگرچه با تأسف و حسرت میگذرد، اما هیچ کنترلی بر روی آن نداری.
هوش مصنوعی: چشم به طعنه به آدمی نگاه میکند که به خاطر حسادت یا کینه به دیگری، خود را از نظر دور کرده و به جایی نشسته است که باید با خوشی و آرامش در آنجا باشد.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی ابروها و چهره معشوق اشاره دارد. او میگوید که هر چیزی که از طرف کسی (حاجب ابرو) درباره تو گفته شود، به روی تو تاثیر دارد و همه توجهها به گوش تو معطوف شده است. به بیان دیگر، زیبایی تو آنقدر جذاب است که همگان مجذوب آن میشوند.
هوش مصنوعی: ای دانه مشکی، تو عشق و دلباختگان را به دام میکشی و از زلفهای خود نمیتوان به راحتی رهایی یافت.
هوش مصنوعی: من از اینکه به وصال تو نرسیدم و از حال تو بیخبر هستم معذورم، زیرا آنچه از تو میدانم، خبر از خودم دارد.
هوش مصنوعی: میگویند که خواجو، از عشق دوری کن، اما چگونه میتوان چشمی داشت که از شراب حالی خود را نداند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می هست و درم هست و بت لاله رخان هست
غم نیست وگر هست نصیب دل اعداست
زو دوسترم هیچ کسی نیست و گرهست
آنم که همی گویم پازند قرانست
هر کو به جز از تو به جهانداری بنشست
بیدادگرست ای ملک و بیخرد و مست
دادار جهان ملک جهان وقف تو کردهست
بر وقف خدا هیچکسی را نبود دست
طاهر ثقت الملک سپهر است و جهانست
نه راست نگفتم که نه اینست و نه آنست
نی نی نه سپهر است که خورشید سپهر است
نی نی نه جهانست که اقبال جهانست
آن چرخ محلست که با حلم زمینست
[...]
ایام نشاط است که عید است و بهار است
گیتی همه پربوی گل و رنگ و نگار است
در هر وطنی خرمی از موکب عیدست
در هر چمنی تازگی از باد بهارست
تا باد بهاری به سوی باغ گذر کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.