گنجور

 
خواجوی کرمانی

هر دم آرد باد صبح از روضه ی رضوان پیام

کاخر ای دلمردگان جز باده من یحیی العِظام

ماه ساقی حور عین و جام صافی کوثرست

خاصه این ساعت که صحن باغ شد دارالسلام

پختگانرا خام و خامانرا شراب پخته ده

حیف باشد خون رز در جوش و ما زینگونه خام

بر سر کوی خرابات از خرابی چاره نیست

نام نیکو پیش بد نامان بود ننگی تمام

گر مرید پیر دیری خرقه خمری کن بمی

زشت باشد دلق نیلی و شراب لعل فام

کام دل خواهی برو گردن بناکامی بنه

در دهان شیر می باید شدن بر بوی کام

عار باشد نزد عارف هر که فخر آرد بزهد

ننگ باشد پیش عاشق هر که یاد آرد ز نام

آنک در خلوتگه خاصش مجال عام نیست

لطف او عامست و عشق او نصیب خاص و عام

باد بر خاک عراق از دیده ی خواجو درود

باد بر دارالسلام از آدم خاکی سلام