گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

تشنه ی غنچه ی سیراب ترا آب چه سود

مرده ی نرگس پر خواب ترا خواب چه سود

جان شیرین چو بتلخی بلب آرد فرهاد

گر چشانندش از آن پس شکر ناب چه سود

چون توئی نور دل دیده ی صاحب نظران

شمع بی روی تو در مجلس اصحاب چه سود

منکه بی خاک سر کوی تو نتوانم خفت

بستر خواب من از قاقم و سنجاب چه سود

کام جانم ز لب این لحظه برآور ورنی

تشنه در بادیه چون خاک شود آب چه سود

دمبدم مردمک دیده دهد جلاّبم

دل چو خون گشت کنون شربت عنّاب چه سود

همچو چشمت چو ز مستی نفسی خالی نیست

زاهد صومعه را گوشه ی محراب چه سود

بی فروغ رخ زیبای تو در زلف سیاه

در شب تیره مرا پرتو مهتاب چه سود

چون بخنجر ز درت باز نگردد خواجو

اینهمه جور جفا باوی ازین باب چه سود