گنجور

 
خواجوی کرمانی

تشنه ی غنچه ی سیراب ترا آب چه سود

مرده ی نرگس پر خواب ترا خواب چه سود

جان شیرین چو بتلخی بلب آرد فرهاد

گر چشانندش از آن پس شکر ناب چه سود

چون توئی نور دل دیده ی صاحب نظران

شمع بی روی تو در مجلس اصحاب چه سود

منکه بی خاک سر کوی تو نتوانم خفت

بستر خواب من از قاقم و سنجاب چه سود

کام جانم ز لب این لحظه برآور ورنی

تشنه در بادیه چون خاک شود آب چه سود

دمبدم مردمک دیده دهد جلاّبم

دل چو خون گشت کنون شربت عنّاب چه سود

همچو چشمت چو ز مستی نفسی خالی نیست

زاهد صومعه را گوشه ی محراب چه سود

بی فروغ رخ زیبای تو در زلف سیاه

در شب تیره مرا پرتو مهتاب چه سود

چون بخنجر ز درت باز نگردد خواجو

اینهمه جور جفا باوی ازین باب چه سود

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم