گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

کسی کزان سر زلف دو تا نمی ترسد

معّینست که از اژدها نمی ترسد

مرا ز طعن ملامت گران مترسانید

که برگ بید ز باد هوا نمی ترسد

مریض شوق ز تیر ستم نمی رنجد

قتیل عشق ز تیغ جفا نمی ترسد

از آن دو جادوی عاشق کش تو می ترسم

کزان بترس که او از خدا نمی ترسد

چنین که خون اسیران بظلم می ریزد

مگر ز هیبت روز جزا نمی ترسد

هزار جان گرامی فدای بالایت

بیا که کشته ی عشق از بلا نمی ترسد

گر از عتاب تو ترسم تفاوتی نکند

کدام بنده که از پادشا نمی ترسد

از آن ز چشم خوشت خائفم که هندوئیست

که از سیاست ترک ختا نمی ترسد

کسی که تیر جفا می زند برین دل ریش

مگر ز ضربت تیغ قضا نمی ترسد

مرا بزخم قفا گفتمش ز پیش مران

که زخم خورده ی هجر از قفا نمی ترسد

بطیره گفت که خواجو چنین که می بینم

ز نوک عمزه ی خونریز ما نمی ترسد