گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

دلم که حلقه ی گیسوی یار می گیرد

درون حلقه نشستست و مار می گیرد

بهر کجا که روم آب دیده می بینم

که دامن من شوریده کار می گیرد

نگار تا ز من خسته دل کنار گرفت

ز خون دیده کنارم نگار می گیرد

غلام آن بت چینم که سر حد ختنش

طلایه ی سپه زنگبار می گیرد

دو چشم آهوی روباه باز صیادش

بغمزه شیر دلانرا شکار می گیرد

چو یاد نرگس مست تو می کنم بصبوح

مرا ز غایت مستی خمار می گیرد

ز مشک چین چه خطا در وجود می آید

که خطّ سبز تو از وی غبار می گیرد

سرشک دیده که بر چشم کرده ام جایش

چه اوفتاده که از من کنار می گیرد

چو دم ز نافه ی زلف تو می زند خواجو

جهان شمامه ی مشک تتار می گیرد