گنجور

 
خواجوی کرمانی

شکنج زلف سیاه تو بر سمن چه خوشست

دمیده سنبلت از برگ نسترن چه خوشست

گرم ز زلف دراز تو دست کوتاهست

دراز دستی آن زلف پر شکن چه خوشست

نمی رود سخنی بر زبان من هیهات

مگر حدیث تو یا رب که این سخن چه خوشست

سپیده دم که گل از غنچه می نماید رخ

نوای بلبل شوریده در چمن چه خوشست

ز جام باده ی دوشینه مست و لایعقل

فتاده بر طرف سرو و نارون چه خوشست

چو جای چشمه که بر جویبار دیده ی من

خیال قامت آن سرو سیمتن چه خوشست

چه گویمت که بهنگام آشتی کردن

میان لاغر او در کنار من چه خوشست

مپرس کز هوس روی دوست خواجو را

دل شکسته بر آن زلف پرشکن چه خوشست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode