گنجور

 
خواجوی کرمانی

لب شیرین تو هر دم شکرانگیزترست

زلف دلبند تو هر لحظه دلاویزترست

بر سر آمد ز جهان جزع تو در خونخواری

گرچه چشم من دل سوخته خونریزترست

ایکه از تنگ شکر شور بر آورد لبت

هر زمان پسته تنگت شکر آویزترست

همچو سرچشمه ی نوش تو ز بهر سخنم

چشمم از درج عقیقت گهرانگیزترست

نشنود پند توای زاهد تر دامن خشک

هرکش از دُرد مغان دامن پرهیزترست

آتشست این دل شوریده من پنداری

زانک هر چند که او سوخته تر تیزترست

تا هوای گل رخسار تو دارد خواجو

هر شب از بلبل دلسوخته شب خیزترست