گنجور

 
خواجوی کرمانی

دلبرا سنبل هندوی تو در تاب چراست

زین صفت نرگس سیراب تو بیخواب چراست

چشم جادوی تو کز باده ی سحرست خراب

روز و شب معتکف گوشه محراب چراست

نرگس مست تو چون فتنه ازو بیدارست

همچو بخت من دل سوخته در خواب چراست

مگر از خط سیاه تو غباری دارد

ورنه هندوی رسن باز تو در تاب چراست

جزع خونخوار تو گر خون دلم می ریزد

مردم دیده ی من غرقه ی خوناب چراست

از درم گر تو برآنی که برانی سهلست

این همه جور تو با خواجو ازین باب چراست