گنجور

 
خواجوی کرمانی

سِری بالعِیس أصحابی وَلی فی العیس مَعشوق

ألا یا راهِب الدیر فَهَل مرَّت بک النوقِ

فتاده ناقه در غرقاب از آب چشم مهجوران

و فوق النوقِ خیماتٌ و فِی الخیمات مَعشوقِ

سزد گر دست گیریدم که کار از دست بیرون شد

أخلّائی أغیثونی و ثوبُ الصَبر مَمزوق

مقیم از گلشن طبعم نسیم شوق می آید

و من رأسی إلی رجلی حدیث العِشق منموق

کجا از روضهٔ رضوان چنان حوری برون آید

لَطیفُ الکشح ممسوخ من الفردوس مسروق

به کام دشمنم بی او و او با دشمنم همدم

نصیبی مِنه هِجران و غیری مِنه مَرزوق

خوشا با دوستان خواجو شراب وصل نوشیدن

و بالطاسات و الکاسات مَصبوحٌ و مَغبوق