گنجور

 
خواجوی کرمانی

در جهان قصّه حسن تو نشد فاش هنوز

تو دل خلق جهان صید کنی باش هنوز

هیچ دل سوخته کام دل شوریده نیافت

زان عقیق لب دُر پوش گهرپاش هنوز

باش تا نقش ترا سجده کند لعبت چین

زانک فارغ نشد از نقش تو نقّاش هنوز

تا دلم صید نگشتی بکمند غم عشق

سنبلت سلسله بر گل نزدی کاش هنوز

گرچه فرهاد نماندست ولیکن ماندست

شور لعل لب شیرین شکرخاش هنوز

چند گوئی که شدی فتنه ی رویم خواجو

نشدم در غمت افسانه ی او باش هنوز

عاقبت فاش شود سرّ من از شور غمت

گر بشیدائی و رندی نشدم فاش هنوز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode