گنجور

 
خواجوی کرمانی

زغن شکلی که در فصل بهاران

صفیر از بلبل خوشگو بدزدد

اگر ره یابد اندر باغ رضوان

درخت طوبی از مینو بدزدد

وگر بر زلف خوبان دست یابد

سواد از طرّه ی هندو بدزدد

سحر چون بگذرد بر طرف بستان

فریب از نرگس جادو بدزدد

زبان بلبل خوشگو ببندد

نسیم از سنبل خوشبو بدزدد

نشاید کو بصحرا راه یابد

که رنگ از لاله ی خودرو بدزدد

گرش باشد سوی جیحون گذاری

بحیله قلعه ی آمو بدزدد

گهی بینی که فرصت گوش دارد

ز پیش هر دو چشم ابرو بدزدد

اگر در بحر عمّان غرقه گردد

یقینم کز صدف لؤلؤ بدزدد

سر موئی مر او را دسترس نیست

وگر باشد ز سرها مو بدزدد

ز بی آبی بطرف جویباران

چو فرصت یابد آب از جو بدزدد

بترکستان گرش باشد گذاری

کلاه از تارک قید و بدزدد

گرم در خاطر آرد معنی بکر

نیارم گفتن آنرا کو بدزدد

عجب نبود اگر اینگونه دزدی

لقب از کنیت خواجو بدزدد