عزیزی کو مرا خواری نمودی
چو در مسجد مسلمان با مجوسی
ز دنیا رفت و عین مصلحت بود
چرا کز ماکیان ناید خروسی
کنون بر کهربا تا چند بارم
بگاه گریه اشک سند روسی
که گر زد کرکس چرخش منقار
چنان به کاید از کبکان مصوصی
ولی بنگر که هر ساعت چه گوید
مرا دور سپهر آبنوسی
که ای سرمایه افسوس و تزویر
چرا پیوسته در بند فسوسی
بگاه طمطراق و سرفرازی
گهی چون رایت و گاهی چو کوسی
چو با گردون دونت در نگیرد
چرا سرمایه سازی چاپلوسی
بسلطانی جهانرا تا جهانست
گهی زنگی نشیند گاه روسی
سگی جنگی تر از گرگان وحشی
گرازی خرتر از گاوان طوسی
گرش پیر سپهر از پا در آرد
چرا بخت جوانرا دست بوسی
که گر با تاج کی چون کیقبادی
وگر با کفش زرین همچو طوسی
ترا زین ترکتازی نیز روزی
نماید توسن گردون شموسی
ولیکن طرفه گفتند این مثل را
که مرگ خر بُود سگ را عروسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل خندان خجل گردد بهاری
که تو رنگ از بهار و گل به آری
بسیم ومشک نازد جان ازیرا
که سیمین عارض و مشکین عذاری
نگار قندهاری قند لب نیست
[...]
پدید آورد آن را از هیولی
چهار ارکان بدین هر چار معنی
دیم یک عندلیب خوشنوائی
که مینالید وقت صبحگاهی
بشاخ گلبنی با گل همی گفت
که یارا بی وفایی بی وفائی
همای کلک تو مرغی است لاغر
که از منقار او شد ملک فربی
هر آنکس کو تو را بیند بپرسد
که این خورشید تابنده است یا نی
بسا کاخا که محمودش بنا کرد
که از رفعت همی با مه مرا کرد
نبینی زآن همه یک خشت بر پای
مدیح عنصری ماندهست بر جای
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.